توجه : ویرایش توسط نویسنده در تاریخ 7035 باستانی (آریائی میترائی) برابر با 2572 هخامنشی و = 2013 m
نام کتاب: فلسفه و علم و مقدمهای بر فلسفة انتخاب
نویسنده: احمد یاسان
ناشر: انتشارات بانک قلم
تعداد صفحه: 203
شمارگان: 3000 جلد
نوبت چاپ: اول
تاریخ چاپ: 1380 شمسی
لیتوگرافی: مشهد اسکنر
چاپخانه: دانشگاه فردوسی مشهد
شابک: 8-5-92159-964
................. ISBN
به نام هستی پایان ناپذیر (infinite Being)
پیشگفتار
تحقیقات بدیع و عالمانه، لازمه تکامل اندیشه و تفکر است ـ بدون دانائی*1، انسان*2، هیچ است ـ انسان به معیاری که میداند و به آن عمل میکند میتواند ادعای وجود و خویش را اثبات نماید، و به همان مقدار نیز در موجودیت عالم معنا*3 متبلور میشود که دانش وی و آموختههای مبتنی بر آن، بر تکامل عالم واقع و بر تعالی بشریت مؤثر افتاده باشد. اصل بودن، دانستن است و عمل.
شجره دانائی در اصالت مفاهیمش ثمری جز مهر و نیکوئی و عشق و ایثار و نهایتا ستیز با جهل ندارد. کوچکترین انحرافی از علوم که تأخری بر تکامل و تعالی بیاندازد چنان بر ضد اصالت خویش عمل مینماید که به جهل و تباهی مبدل میشود.
در فلسفه انتخاب ، دانائی اصل است که انسان، بر اساس مبانی کاربردی آن، مراتب هستی خویش را انتخاب میکند.
در دنیای پر راز و رمز هستی*4 ، یکایک موجودات عالم امکان، مقامی به خویش میدهند که الزامیت همانگونه، بودنشان در نخستین ارزش و تکرار ارزشهائیست که هستی به آنها داده است و به اعتقاد من ارجی است که خویش برای خویشتن قائل بودهاند و خود را همانسان، انتخاب کردهاند،
به اعتباری انسان نیز به تبعیت از این انتخاب، در تسلسل انتخابها به انتخاب دیگری دست میزند که برای اثبات خویش الزام به تکاپوی ژرفی دارد که هم بر مقبولیت گذار گذشته آنها صحه بگذارد و هم اشاره ئی بر اریکة وجاهتش در طیف بی نهایت وجود داشته باشد.
شناخت آراء فلسفی در فصل اول این نوشتار پیش زمینه ایست بر ذهنیت فرد برای تفهیم مقوله ئی جدید و والاتر چون اهمیت و ارزش آن به زدودن ابهامها و توهم هائیست که در مقولات فلسفی پیشینیان مسبب چالشهای پنداری شده است. که البته بعضاً هر موضوع فلسفی نو استنادی بر مراتب بالای آن نیست.
در ادبیات مربوط به تاریخ فلسفه، شاهد نشیب و فرازهای شگرفی بودهایم که جامعهئی را متحول نموده که اثر غالب آن تحول، در فرآیند زمان، مثمر تکامل و تعالی بشریت بوده است و این اثر تکاملی و متعالی تنها بر مبانی علمی خاص استوار نبوده است. لذا در مسیر حرکت پدیدههای عالم امکان در کلیت آنچه را که جماد پنداریم و یا نبات و یا حیوانی و انسانی، مآلاً به درک نیروئی شگفت و شگرفی پی میبریم که هدایتگر نظم و وحدتیست که آن را به جای تکثر و تشتـت مینشانـد و بر مبانی مبدأ و شر آن خاتمه خواهد داد.
تکثر*5، در بُعد فلسفی انتخاب، ضدیتی است شر و فتنهانگیز که بر جان نیکوئی حصار بسته است انسان در میدان تضاد*6، الگویی بینهایتیست از انباشت تضادها در ورطهئی به گستره موجود متعینی در عالم واقع از نخستین موجودیت خویش در ازلیتی که بن پایه ساختاریش با ذره ئی*7 آغاز گردید که در گستره کنش ها با انتخابهایش، در انواع تَعَین یافت و انسانی شد و در ابدیتی نه به هیبت انسان بل به هیبت انتخابش همانی میشود که مآلاً خویش را از عالم درگیر میرهاند و به اصل خویشتن میپیوندد.
فصل اول
انگارههای فلسفی
قرون بسیاری گذشت تا بشریت زمینی، انگشت سئوال را بر روی خویش گذاشت و برای رهائی از بار این ابهام سترگ، به تعداد نفرات این اشاره، فلسفه ئی در حد اندیشهاش ساخت و در ساحت پرداختهاش مقبولیت آنرا توجیه نمود و چه بسا قرون بسیاری باید بگذرد تا پاسخی صحیح بیابد که دشواری حصول آن چنان مینمایانـد که بعیـد است برآن دست یازد و تنها درین مقوله،موقعیتی متصور قطعیست که بشر تفکیکی میان فیزیک*8 و متافیزیک*9 متصور نباشد و بر بخشی از آنچه را که ماوراء الطبیعه میداند فائق آمده و با مؤلفه های مناسب علمی فلسفی به جای انگارههای هزاران سالهاش تبیینی معقولتر بر موجودیت عالم امکان*10و واجب الوجود*11 داشته باشد.
از زمان گذشته تاکنون غالباً تعقل فلسفی، تحت تأثیر خرافات و آئینها و ادیان با آمیخته گیهای نسبی همراه بوده است که به تبع آن حقیقت نظری آن مخدوش ونامفهوم، که مانده گاری و سیطره زمانی آن نیز در شرایط تکوینی عقلانیت بشر بستگی به مؤلفه هائی بوده و خواهد بود که همگونی و همگرایی ابعاد نظری و علمی آن را صحه گذاشته زیرامطلقاً نظریات کلاسیک فلاسفه و اندیشمندان گذشتهِ دور ونزدیک نمیتواند عقل تکاملی را مجاب کند که در این مسیر، صحت قطعی نظریات فلسفی کنونی را در آینده بشریت متصوریم و لا غیر.
مقوله التقاط و امتزاج فلسفه با خرافه وآئین و دین از آنجا نشأت میگیرد که در تواتر تتبعات در مقطعی از تحلیل عقلی، نهایتا آن فلسفه در بن بستی قرار میگیرد که الزاماً از تبیین منطقی اسباب طبیعی یک و جود بیرونی و درونی عاجز میماند و مآلا برای رهیافتی از آن بن بست، چاره ئی جز اتکاء به علل متافیزیکی صِرف ندارد و با استدلال غیر منطقی، یک علت فوقِ طبیعی را جایگزین آن اصل و اسباب [وجود] میکند.
به هرروی، موضوعی که مورد نظراست این است که چنانچه پژوهش در فلسفه را در ابعاد موضوعی خویش که مشتمل بر شناخت طبیعت و انسان و خداست صِرفاً آنرا بدون گرایش مذهبی و معطوف به آن مورد بحث و بررسی قرار گیرد و یا بتوانیم قرار بدهیم شاید فلسفهئی معقول مبتنی یا حداقل معطوف بر ساختار دانش و علم حاصل شود که مشخصاً مقصد تفکر است که اندیشههای خردمند را بر آن مشتاق که قبلاً شفافیت و بدون ابهام چنین منظری سخت مینمود که کدورت و عدم حصول آن، گاه اندیشه جستجوگر را در هزار توی این مقوله، چنان سرگردان و متحیر مینمود و مینمایاند که تفحص و بحث در مورد فلسفه و پیرامون آنرا یا دیوانگی انگاشتهاند و یا تحیری بی انجام.
پندارهای فلسفی در ادوار پیشین محدود به شناخت موضوعیش در خصوص خدا و انسان وطبیعت بود حال چگونه است که بر دو گونه از سه موضوع مذکور اکتفا نشد و یا بالعکس چرا بر موضوع کلی شناخت این عناصر بُعد دیگر و یا عنصر دیگر بر زمینۀ این سه موضوع اضافه نگردید بحثی است مزاحم منظور، که ما نیز استنباطی فراتر از انگاره فلسفی همان مقولات (نه در مفهوم موضوعی کلاسیک آن) نمیتوانیم داشته باشیم که اعراضی در آن مشاهده نمیشود که احتمالاً اشرافی بیش بر کلیت آن ناممکن.
لذا فلسفه را از دو دیدگاه به بحث و بررسی میگذاریم.
1ـ فلسفه کلاسیک و فلسفه مدرن
2ـ فلسفه انتخاب
فلسفه کلاسیک و مدرن را که مشتمل بر انگارههای فلسفی متقدم پیش از رنسانس و فلسفههای متأخر بعد از رنسانس است به اختصار در فصل اول و فلسفه انتخاب را در فصل دوم که فعلاً با شرح مختصرِ برآن کفایت مقدماتی موضوع، احساس میشود و نیاز به شرح و بسط آن را چنانچه فرصتی را مُقَدَر آید در آینده ارائه خواهد شد.
شاید بتوان، پویش ذهنی انسان به ماورالطبیعه را با آغاز پرستش هوما،نخستین مشخصه و رگههای اصلی انگارههای فلسفی شرق دانست که سرچشمه آن از سرزمین ایران ویچ*12 در عهد قدیم است که آثارآن در اساطیر اقوام هند و ایرانی بجای مانده است.
آریائیهای هند وایرانی، بعد از جدا شدن از آریائی هائ اروپائی به فلات ایران مهاجرت کردند ومتعاقب آن آریائیهای هند راه شمال هندوستان را در پیش گرفتند و (پاراسیکا)ها با زرتشت خویش در پارس فلسفهئی را بنا نهادند که برخاسته از آئین ژرفی بود که قرنها نیز بر اندیشه فلاسفه یونانی و اروپائی تأثیر گذاشت.
از آن سو آریائی هائ هند که با عدم توافق با تیره آریائیهائ ایرانی بطرف شمال هند مهاجرت نمودند و این جدائی پس از قرنها همزیستی که حداقل تا پیش از 1400 سال قبل از میلاد میرسید و به همان مناسبت خدایان مشترکی را پرستش میکردند، به دو قوم جداگانهئی بدل گشتند که هرکدام از دو تیره آریائی به پرستش خدایان خود پرداختند لذا هر یک بنوبه خود خدای دیگری را نفی و بر پرستش خدایان خویش تأکید داشت.
برهمین مبناء خدایان دیوایی Daiv در ردیف خدایان اسورا (اهورا) ئی قرار گرفتند و در تکامل نظراتشان سکنه ایرانی، اهورا پرست و غالب سکنه هند، دیوا پرست شدند و خدایان آنها در هند و ایران به دو مفهوم متضاد تبدیل گشت چنانکه اهورائیان، آندرا،خدای مقدس هند را دیوی به معنای موجودیت شّر پنداشتند و هندیان اهورای مقدس ایرانیان را دیو خبیث بشمار آوردند در صورتیکه در عهد قدیم هند به خدایان بزرگ به عنوان احترام لقب اسورا یا اهورا میدادند که بعد از جدائی این دو طایفه این صفت بزرگ و والا همچنان برای ایرانیان محفوظ ماند و برای هندیان که احتمالاً برای تقابل با ایرانیان بود بر اهورا صفت کاملاً منفی شر اطلاق گردید.
پیش از کوچ کردن طوایف و اقوام آریائی هند و ایرانی از موطن مشترک خویش، طوایف هند و اروپائی با هم زندگی میکردند و خدایشان از مظاهر طبیعت چون آسمان و زمین و ماه و خورشید و باد و آب و خاک و غیره بود ضمن اینکه آریائیهای هند و ایران علاوه بر پرستش آتش (پرستاری کردن آتش) نیز بر پرستش هوما*13 (سوما*14) که خدای مقدس و بزرگی بشمار میرفت میپرداختند که به گونه ئی خدای نامحسوس محسوب میگردید.
آنچه محرز و مسلم مینماید اینست که چهار قرن قبل از میلاد طوایف آریائی هند و ایرانی خدائ (میترا) خدائ (وروتا) و نیز خدائ (اندرا) و (نایسته) را پرستش میکردند که پرستش آنها در ریگ ودا و اوستا آمده است.
در ریگ ودا در سرود 129 ماندالای دهم آمده است که در آغاز نه نیستی بود نه هستی همه جا آب بود و تاریکی در تاریکی و در [چهازکیه اوپانیشاد] چین به صراحت گفته میشود که عدم [وجود] شد.
در [پریهه آرنیک اوپانیشاد] چنین است که در ابتدا هیچ چیز نبود این عالم از نیستی بوجود آمد و گام اول در ظهور عالم،اراده بود که مظهر خرد است و سپس آب و آتش و خاک و باد و نور و آسمان و فضا بوجود آمد و جالب اینکه انسان نخستین را آمده از آسمانِ بهشت میداند.
از سوئی دیگر در 3000 سال قبل از میلاد پرستش خدایان مصری (ازیریس*15) ـ (ایزیس isis) ـ (هروئس*16) در میان مصریان رواج داشت و در یونان (زئوس) یا ژدیکو را میپرستند و نیز دهها خدای دیگر.
هندیان نیز پس از استقرار آریائیهای هند برهما را پرستش میکردند و در 500 سال ق م ، [بودا] را مقدس میداشتند.
آنچه مسلم است از منظر مصلحین و خرد ورزان از پیامبران و اندیشمندان گرفته تا دانشمندان و فیلسوفان نواحی مختلف جهان فی المثل در ایران باستان چون مغانهای وحدت گرا تا زرتشت و تا فرزانگان (زندکی) و از (زروانی) و (کیومرثی) و (مانوی) .......و در هند عهد قدیم مصلحین نظام ، وان تا*17، و کاپیلا و بودا و..... و در یونان باستان فیلسوفان از سولون ـ تالس و (هراک لی توس ) و امپدوکل و سقراط و افلاطون و ارسطو... که وجود خدا و طبیعت و انسان را بنوعی تبیین نمودند و غالب آنها و آنهائیکه پیش از آنها میزیستهاند و بعد از آنها آمدهاند و در تعقیب هدفشان تاکنون نیز ادامه داشته است در یک (پیام مشترک) در سایه تلاش و شهامت ابراز اندیشههای انقلابیشان و در تفکر متعالی خویش، در مراتب گوناگون، هدفی جز اصلاح جامعه متشتت و متباین را نداشتند ،و آزادی انسان را از اسارت به هر طریق ممکن در پرتو رهیافتهای خویش جستحو مینمودند.
گرچه تباین بخشی از افکار فلسفی یک آئین با آئین دیگر امکان نتیجه مطلوب را در جوامع مختلف به یک اندازه و معیار و به شکلی متضمن میشود کما اینکه همگراین طیفی از یک اندیشه با اندیشه دیگر در جوامع متفاوت و حتی در طوایف و اقوام متفاوت در یک جامعه نمیتواند برهانی بر یک نتیجه واحد منجر شود که اصولاً بطور کامل چنین نیست و نتایج تا حدودی مشابهند بویژه اگر ابعاد مقبولیت علمی و نظری آن در تکامل بشریت مؤثر افتد چنانچه تأثیر شگرف اندیشههای زرتشت بر حکیمان و فیلسوفان غیر ایرانی جهان غیر قابل انکار است.
نفوذ مفاهیم زرتشت در یونان بر هراکلی توس و فیثاغورث و افلاطون و ارسطو و کنوستیکهای*18 مسیحی تا برادلی و سورلی... همه حکایت از آن دارد که زرتشت به عنوان یک حکیم و مصلح بزرگ و با روح فلسفی خویش به کثرت جهان عینی مینگریست و با همت و تلاش بر آن بود که ثنویت را وحدتی بخشد و تبیین تشتت را به گونه ئی فرو نشاند.
در حالیکه مانی با ثنویت خویش از جهان دیدی دیگر داشت.
همانطور که قبلاً اشاره شد دوستاران و اختیار کنندگان حکمت از مشرق و از سرزمینهای باستانی ایران و هند ومصر و چین و سپس کلده و سوریه خود را نشان داد گر چه گذاشتن عنوان فیلسوف به حکما و اندیشمندان تا پیش از قرن ششم متصور نیست که یقیناً پس از تاریخ مذکور بر بزرگان اندیشه و تفکر در سرزمین یونان مصطلح گردید که تعمیم آن به اندیشه ورزان و فرزانگان گذشته غیر یونانی نه تنها بی راه نیست بلکه اگر پیش فرضی دیگری به جز فیلسوف بر اندیشمندان قرار میگرفت عناوینی مانند پیامبر بود یا پیشوا و مصلح و یا فرزانه و حکیم و همردیف آن... که صرف این کلمه و (فیلسوف) بعد از بروز افکار حکیمانه یونانیها متداول گردید که از اولینها میتوان از امپروکل و فیثاغورث و سقراط و افلاطون و ارسطو نام برد که اروپائیان نیز تالس*19و پیتاکوس*20 و بیاس*21 و سولون*22 را از حکماء متقدم میدانند.
به هر روی این افراد و افراد غیر یونانی قبل از آنها را به مفهوم تام امروزین نمیتوان نام فیلسوف را بر آنها نهاد که اندیشمندانی بودند که با نبوغ فکری خویش یا سخنوری بودند و گاه معلمین بزرگ و واضعین در مورد قوانین اجتماعی که تقدس آنها مورد ارج مردم زمانه خود میشد و از این رو تأثیرات قاطعی در امور مملکتی داشتند مانند سولون که بوجود آورنده مشروطیت و واضع قوانین عمومی در یونان بشمار میآمد.
بعضاً نیز اروپائیان این حکیمان و دانشمندان را فیزیولوگ*23 یا طبیعی دان مینامند و در ایران آنها را فرزانگان و در هند (بدوان) و یشروست و در جوامع سامی آنهابه (نیرو خاویو) و حکیم معروف بودند.
رجال دانشمند یونانی ق م با تحول بنیادین از خرافه پرستی به رب نوعها و تفکر پیرامون آنها به تفکری معتدل از طبیعت و از طریق استقراء و تتبع در اصل و اسباب عناصر و کشف قوانین و ارتباطات آنچه که طبیعت بود پرداختند که مالاً به چگونگی ابزاز معلولها و اسباب نهائی آنها بنوعی نتیجهگیری و اعلام رأی میشد دانشمندی مانند تالس، آب را اصل هستی و اناکسیمندر*24 ، ماده المواد را که مجموعه اضداد میدانست که حدودی و شکلی بر آن قایل نبود اصل همه عناصر میپنداشت و انکسمیرزس*25 ، روح و هوارا علت هستی بیان نمود و انکساگور*26 که در 500 ق م میزیست مادهئی با اجزاء مشابه را، اصل عالم دانست که حقیقت ذاتش نامعلوم بود که می پنداشت شعورهر کدام از اجزاء که متناسب با عناصر متفاوت است آنها را از هم گشوده و باعث ظاهر شدن موجودات میگردید.
ارئیدادوس، مانند رأی و نظر تالس، راابراز مینمود دموکریت، (دیمقراطیس*27 ) که افکارش منبعث از لوسیت، است جهان را از اجسام کوچک و بسیار ریز و نامرئی میدانست که آن اجسام نامرئی را اتم*28 نامگذاری کرد، امپادکلس*29 ، اصل جهان را بر چهار عنصر آب و آتش و خاک و هوا مبتنی دانست و هراکلیت*30 ، آتش را اصل مواد و عناصر دانست و جهان و همه عالم را پویا و تحرک آنها را ابدی اعلام نمود.
افرادی مانند لورگیاس و تراسیماک و پره تاگوارس*31 و ایسوکرات isockate و دموستنس، از فلاسفه سوفیسم بودند*32 که اغلب از جنبههای سیاسی و پیرامون آن مانند علم سخنوری میپرداختند که تقریباً میتوان گفت در این دوره مفهوم فلسفه از هدفمندی علم فلسفه دور گردید.
در زمان سوفسطائیان که منطق و براهین و استدلالشان جز هرج و مرج افکار و اندیشهها را ارمغانی بهمراه نداشت وجامعه را با لاقیدی و آشوبهای بسیار مواجه نمودند.
سقراط ، همانند طبیعون و مادیون، فلسفه را مجدداً در مسیر و نظرات کشف و علل عناصر و کلا عالم وجود برد و راه بحث پیرامون آن را گشود که باید متذکر گردید سقراط تتبع در امور طبیعی و پیرامون آنرا بر مبنای امور اخلاقی و بر پایه علم و معرفت بنا نهاد که تأثیر و نقش بزرگ آن بر فلاسفه بعد از وی مشهود است که افلاطون و ارسطو نیز روش سقراط را پیگیری نمودند گر چه افکار و اندیشه زرتشت نیز بر افلاطون و ارسطو بی تأثیر نبود که قبلاً بر آن اشاره شد.
بعد از سقراط و افلاطون و ارسطو که شیوه سقراط را ادامه دادند فلسفه در یونان در حدود قرن 3 قـ م در مفهوم کلی خود شامل کلیه علوم و فنون اطلاق میگردید که پس از مهاجرت فلاسفه یونانی به اسکندریه دانشمندان به انفطاک علوم از فلسفه پرداختند هر یک از آنها رشته خاص را انتخاب نمودند مانند بطلیموس و ارسطرخس که رشته هندسیه ، و اقلیدس و جالینوس در طب ، و در رهبانیت ارشمیدس و در این دوره بود که بعلت نزدیک شدن فلاسفه یونانی به کشورهای شرقی، فلسفه یونان با عرفان و اشراق آشنا وبا آن درآمیخت و تحت تأثیر فلسفه مشرق زمین بود که اروپائیان، فلاسفه اسکندریه التقاطی*33 مینامند و آن امتزاج و آمیختگی حکمت شرق و یونان بود که پویائی بیشتر فلسفه را باعث گردید.
پس از تولد عیسی مسیح و گسترش دین مسیحیت در مناطق وسیعی در روم و یونان و اطراف و اکناف خود و استیلای معنوی تعالیم مسیح، فلسفه تا حدودی از توسعه خود باز ماند و متعصبین مانند ژوستی تین، در حدود سالهای 550 مسیحیت را مخالف فلاسفه دانست و سالهای متمادی مسبب گسستگی حکمت از جامعه یونانی گردید که باعث پیدایش دوران نکبت و بدبختی قرون وسطی شد که جهالت و مظالم بسیار آن چندین قرن جامعه غربی را به فساد و تباهی و آلام و مصائب گرفتار نمود.
اما فلسفه در اسلام آنهم در عربستان ، نمی تواند بواقع موضعیتی قابل بحث باشد مگر دیدگاههائ نظری و انگاره هائیکه دربن مایه های دینی پیرامون مناسبات اجتماعی محمد (پیامبر مسلمین) با بخشی از آموزه هائیکه از همفکران و یاران داخلی و افراد خارجی در مراودات تجاری، مانندی چون سلمان پارسی، آموخته بود که آنها را در قالب پیامهائی از جانب الله ، بیان مینمود که لزوما مباحثی گشوده میشد که در شناخت ساختاری ایده ای در نگرش توحیدی بر ارکان جامعه جاری میگردید..................
.لذا مشاهده میشود که ورود به حوزه فلسفه اسلامی تنها در سده دوم هجری است که توسط ایرانیان آغاز گردید که با ظهور معتزله در مجامع مباحثات نظری ، در مقابل دیدگاهای اشعریان ، پدید آمد مانندی چون یک ایرانی بنام ، واصل بن عطا ،( از شاگردان حسن بصری)، که یکی از علمای نامدار کلام محسوب میشد آئین معتزله را که در پوشش نظام خردگرائی عالم اسلام تبین میشد بنا نهاد .
در قرن هفتم میلادی گرچه اسلام در سرزمین جهل و خرافات و ظلم و ستمگری عرب وحشی چون نوری باعث تباهی بخشی از ظلمتهای تبعیض و نابرابری و نابخردیهای اعراب بیابانگرد گردید اما رگههای عفن عربیت جاهلی ریشه در تارپود نسلی بود که نه اصالتی در فرهنگ و تمدن بشری داشت و نه شاخصهئی در افتخارات اسلاف و آباء و اجدادیشان ،که پس از گرویدن به اسلام ، صرفا دین و گسترش آن را تنها در بُعد عقیدتی آنهم در آموزه های عدالت و برابری بدانند و قرار بدهند .
لذا آموزه های سلمان پارسی (بنا به گفته بسیاری از پژوهشگران که اورا آموزگار محمد نام نهاده اند) و نیز اندیشه هائ محمد پیامبر مسلمین، نوعی همگرایی اجتماعی در سایه برابری به ویژه در اوان بعثت در سیزده سال نخست پیامبری، در بین اعراب مسلم بوجود آورد که چنانچه در تداوم همان مسیر طی طریق مینمود شاید میتوانست در نوع تبلیغی آن ، گسترشی در بخشی از نقاط جهان که با ایده های دگم یهودیت و مسحیت پیوند داشته بود انجام پذیرد...... گرچه بعد از گذار از سیزده سال تبلیغ نخستین دیدگاه های نظری پیامهای محمد( و به ویژه پیام هائیکه برابری و عدالت شاخصه مهم آن بود و در اقشار فرودست جاذبه ئی تعین کننده در پیروی از آن گشت) و سپس ورود به حوزه در گیری ها و جنگ ها که مشخصا بعضی از اهداف غزوات محمد جنبه انتقام و کسب قدرت و غنائم ،غالب بر اهداف اجتماعی آن گردید نگرش های تبیینی همان پیام های اولیه بعثت ، چنان به فراموشی سپرده شود که بعد از محمد ، تنها بحشی از نگرش های اجتماعی و بُعد ایده ئی آن در زمینه برابری و عدالت ، فقط در محدوده نژادی تبار تازیان راسخ و اجرا گردید آنهم مانندی در مساوات در تقسیم غنائم بین جنگجویانی که در قالب جهاد به مناطق بخشی از جهان گسیل میشدند و در بُعد فرهنگی نیز رعایت ظواهری از برابری در مناصب و آزادی در گفت و گوها و مجادلات انتقادی بین مسلمین ، که آنهم چندان برآن پایشی صورت نگرفت.....
لذا دیدگاهای دینی در سده اول هجری نمیتوانست در زمینه فلسفی ارائه پارادایمی شود که در همان مقاطع یک قرنی اولیه اسلام بتواند موثر در دیدگاهای فلسفی شود مگر در سده های بعد توسط مسلمانهای ایران با سوابق ریشه دار اندیشه های فلسفی زرتشت و متعاقبا با آمیختگی های فلسفی افلاطون و ارسطو ونیزآمیختگی های از انگاره های دینی دیگر در جهان آن روز..............
بنا بر آنچه در تاریخ مشاهده میشود گسترش دین اسلام که با جنگ و تجاوز و بیدادگریهای خلفای راشدین وسپس خلفای غالبا جنایتکار و غارتگر بعد از آنها که در پوشش گسترش احکام دین باصطلاح الهی صورت گرفت موجودیتی در مباحثات، در باب فلسفه ، به گونه کلاسیک آن ، متصور نیست، اما انگاره هائ دینی اسلام بعد از بعد از گذشت ده ها سال با ترویج گاها اجباری و استقرار آن در ایران و با آشنائیها وشناخت هائی که از اندیشه ورزان ایرانی در زمینه ئی که از سرچشمه حکمت و فلسفه زرتشت و نیز آمیزه های فلاسفه یونان مایه میگرفت نوعی حکمت مبتنی با تمدن ایرانی نضج گرفت که نهایتا آبروئی برای اسلام و مسلمینی بود که هرگز اعراب مسلم را برآن ، نه آشنائی بود نه همسانی و همطرازی ......که هرچه از عرفان و حکمت و حتا دانشی که درباب نجوم و پزشکی و دیوانی و...بود همه از ایرانیان و بن مایه ها و بن پایه هائ باستانی آنان بود که بنام اسلام ثبت شده است که البته به گفتۀ ارنست رنان فیلسوف و پژوهشگر بزرگ فرانسوی که چنین اظهار داشت : اگر فرهنگ و ادب ایرانیان را ازاعراب بگیرند اعراب میماند و شترهایشان.
. در زمان ظهور موسی پیامبر یهودیان و حکومتهای فراعنه مصر، فلسفه سقراط نیز با آمیختگیهای انگارهئی و خرافی سرزمین تحت سلطه فرعونیان، از بطن و مفهوم اصلی خود جدا شد که در آن ادوار نیز توسعه حکمت و علم فلسفه متوقف گردید همانطور که در قرن یکم پیش از میلاد در اسکندریه (فیلون) دیندار یهودی فلسفه و حکمت یونان را برای اینکه گسترشی بر تعلیمات تورات بدهد، وجود سه اصل احدیت و عقل و روح را در قالب تعلیمات یهودیت قرار داد همچنان که تثلیث مسیحت تبیین خدا و روحالقدوس و عیسی مسیح را در مبحث فلسفی، براهینی بر اثبات معاد و خدا گردانید که در پوشش فلسفی فیلون در رواقیون و با بهرهگیری از بخشی از فلسفه افلاطون و ارسطو علم کلام (اسکولاستیک) به وجود آمد که مآلا با سقوط عقاید سقراطی بخشی از افکار ارسطوئی در قالب تفکرات مبلغین مسیحی چنان عرصه را بر علم و حکمت و فلسفه تنگ گردانید که هر نوع مخالفتی با آن، تکفیری بر آن صادر میشد و به تبع آن هر نوشتهئی از مکتبهای فلسفه گذشته به طرق مختلف از میان برداشته و یا کلاً سوزانده میشد که در این میان از فلاسفه اسکولاستیک قرون وسطائی، (سن آنسلم) بود که تبعات اندیشه وی گربیانگیر دوران سخت مسیحت راستین گردید.
لذا ملاحظه میشود که مسیحت و مبلغین مسیحی با استخدام فلسفه و علم در خدمت عقاید اسکولاستیکی خود حدود ده قرن منطقه وسیعی از جهان را دستخوش افکار قرون وسطائی قرار دادند که نتیجه آن باعث خاموشی نور حکمت در بخشی از مناطق گردید که خود یکی از مهمترین مراکز حکمت و فلسفه بود و در چنین اوضاع و جو اختناق قرون وسطائی آن نواحی، شکوفائی فلسفه و حکمت در سرزمین آرئیان هند و ایرانی و حتی مناطق سامی عربی مدیون هوش و ذکاوت و درایت ایرانیان زردتشی که حکمت و فلسفه و کلا اندیشه بشری را در پویانی خویش یاری داد که فرقههائی و جنبشهائی که منبعث از پندارهای نو معتزله و شعوبیه و دربرابر اشعری ها و......بودند و نیزتاثیر اندیشه هائ فلسفی افرادی چون ابنسینا و سهروردی که به گسترش و پویش فلسفی جوامع پرداخته شد که در تاریخ فلسفه انشعابهائی از نظرات اصلی، همچنان درگیر بحثهای نظری و مآلا بروز سنتزی جدیدی میشد که منبعث از نظرات متضاد میگردید ضمن اینکه نمیتوان از نظر دور داشت که پس از حمله مغول در اواخر قرن 12 ، فلسفه اسلامی نیز با تشتتهای بسیار، سبب چالشهای بسط و توسعه خود گردید و دین اسلام همانطور که با شمشیر مسلمین در قسمتی از آسیا و اروپا استیلای خود را تحمیلاً برقرار کرده بود و چون ریشه عمیقی که به همان دلیل ارعاب و زور در قلب و افکار جوامع ایران و اروپا نداشت از هم گسیخت و با تجزیة امپراطوری سرزمینهای اسلامی و پایگاهای نظری و اعتقادی آن، ایرانیان با فرصتهای متشتت و بحرانی اجتماعی و فرهنگی اعراب، خود را از بند فرمانرویان عرب فاسد نجات دادند، و در جنگهای صلیبی نیز اروپائیان بخش وسیعی از اروپا را که تا اندلس و ماورای آن کشیده شده بود از دست حکام مسلمان خارج کردند و از آنها پس گرفته شد و با طرد دین تحمیلی اسلام ، خود را رها نمودند.
البته فلاسفه و دانشمندان کشورهای آسیائی و اروپائی و افریقائی بهرهئی از آن بخشی از فلسفه پویای ایرانیان مسلمان( که منبعث از آمیخته گیهای فلسفه یونانی و فلسفه مردم مشرق زمین که ریشه در اندیشه و فلسفه ایران باستان داشتند) کسب نمودند که در بینش فلسفی بعد از قرون وسطی تأثیری مهم داشت، که با بهرهگیری مناسب از آن باعث گسیختگی اروپائیان از کلیسای خشن و بیتعقل گردید و هم از استیلای مسلمانان دگمانیزم رهائی یافتند، که شرح و بسط و تفسیر جزئیات در این مقوله نمیگنجد که با مراجعه به منابع بسیار در متون داخلی و خارجی واقعیت موضوع و پیرامون آنرا که غالباً غیرقابل انکار است مورد تفحص و تحقیق بیشتر قرار داد.
گرچه مبحث فوق الذکر منافاتی در تبیین سیر فلسفی نمیتواند داشته باشد اما چون مشخصا بحث این مجموعه در فصل اول بیان آنچه که حکمت در مسیر زمان و تبیین فرآیند تاریخی آن هر چند مختصر که لزوم موارد اشارهئی را به تأثیرات فلسفه بر دین و یا دین بر فلسفه در ادوار مختلف بدون اینکه تلفیقهای فوق بیان صرف علم فلسفه نیست، اشرافی باشد برای خواننده محترم پژوهشگر در بُعد تطبیقی آن با فلسفه (انتخاب)، که متعاقباً در فصل دوم به آن میپردازم.
در تعقیب موضوع و در ادامه سیر فلسفه در خلال جنگهای صلیبی افرادی مانند سنت توماس و مارتین و میکاثیل اسکات حدود سال 1217 میلادی و ریموند زلان با ترجمه آثار مسلمین و نیز دانشمندان مسلمان که پس از فتح قسطنیه 1453 به ایتالیا عزیمت و یا گریخته بودند (امانیسم*34 ) و حقیقت فلسفه افلاطون و ارسطو و اشکالات و اعتقادات بر آن را دریافتند.
در قرن 13م معارف اسلام ایرانی توسط مسیحیان در مکتب مطالعاتی مشرق زمین در (تولد و) به بحث و بررسی گذاشته شد و بهرهبرداری فراوانی از تعالیم عرفانی فلسفه ایرانی ونیز اسلامی ایرانی بردند که قبلاً اشاره گردید.
از قرن 12 تا حدود قرن 14 میلادی پویائی تمدن اسلامی برخواسته از اندیشه ورزان فلسفی و عرفانی ایرانیان ومسلمین غیرعرب به سبب چالش ها و ناسازگا ری های آمیخته با انگاره های دینی اسلام تازیان در سرزمینهایی که در سیطره سیاسی اسلام بود رو به افول و تخدیر گذاشت و غرب با فیلسوفان و اندیشمندانش چون دکارت و بیکن و لایب... و ژپوراند نحله اسکولاستیک را در بطن خویش از میان برد و عقل و علم را از زنجیر و دژ کلیسا و ایمان کلیسائی رهائی بخشیدند و مجدداً پس از حدود 9 قرن، رنسانس باب تازهئی بر فلسفه و حکمت گشود و تمدن جدیدی را پایهگذاری کرد که تاکنون نیز ادامه آن و پیشتازیش در تمدن جهانی مبرز است.
عدم مشابهت فلسفه اسکولاستیک و فلسفه بعد از رنسانس در این اختلاف نهفته بود که امثالی چون فرانسیس بیکن و رنه دکارت فلسفه را بر پایه تتبع و کنکاش در جزئیات و در مشاهدات و تجارب بنا نهادند که این تفحض و تحقیق یا در آزمایشگاه مورد تأئید قرار میگرفت و یا از منظر وقایع طبیعی و قوانین مرتبط با آن.
بیکن با انتقاد از فلسفه ارسطو و افلاطون مسبب رها شدن فلسفه از دین گردید و استدلالهای نظری و تعقل را بدون تجربه بیاعتبار دانست و مقصود و هدف حکمت و فلسفه را دست یابی و
تفوق انسان بر طبیعت با بهرهگیری از علم تجربی میسر میدانست که تجربه باید در جهت بهرهمندی در خدمت زندگی بشریت قرار گیرد که این تحول فلسفی بعد از رنسانس برگشتی بر فلسفیهای پیش از سوفیسم بود که در این میان دکارت در فلسفه جدید گام بلندی برداشت و باید گفت سهم به سزائی در این تحول به خود اختصاص داد.
دکارت نیز در الهیات و طبیعات و ریاضیات نظرات قابل توجهی ارائه نمود و بر تجربه و تحقیق آزمایشگاهی تأکید بسیار داشت.
در همین اوان فلاسفه و حکمائ اسلامی.... هر یک با نظراتی چند پا به عرصه فلسفه نهادند که با فلسفة جدید که مبتنی بر مشاهده و تجربه در جزئیات بود نزدیک و همگرائی داشت به همین منظور میتوان از فیلسوف ایرانی و دانشمندان ایرانی چون جابربن حیان در شیمی و ذکریا و ابن سینا در علوم طب و فرغانی و البتانی در علم مثلثات و ثابت بن قره در ریاضی و زرقانی ابوالوفا و قره حرابی و نورالدین البطروشی و ابن یونس در هیئت و حسن بن هیثم و قطب شیرازی و کمال الدین فارسی در فیزیک که کلیه افراد مذکور از راه تجربه و مشاهدات به کشف قوانین و معادلات دست یافتند و در خواص عناصر و هیئت و نجوم روش استقراءئی را در پیش گرفتند و قطعاً فلاسفه ایرانی مسلمان بودند که اولین نظریه و اجرای درک حقایق و واقعیات را بر مشاهده و تجربه را در امور علمی مورد توجه قرار دادند و بر این مبناء. نظریات صرفاً تئوری تحت شعاع مشاهده و تجربه قرار گرفت لذا میتوان استنباط نمود که جنبه علمی فلسفه در قرون پس از رنسانس در غرب و در شرق مورد توجه تقریباً یکسانی قرار گرفت گرچه باید اذعان داشت که بعضاً مسلمین جزمی اندیش همانند اسکولاستیکهای مسیحی با به خدمت گرفتن فلسفه به توجیهات و تعبیرات فلسفی برای حل مسائل دینی بهرهبرداری و در حقیقت سوء استفاده میکردند و میکنند که سیطره آن نیز بر اندیشه فلسفی امروز مثمرتبعات بسیاری در جوامع دینی کشورهای اسلامی بوده است.
شرحی بیش بر آنچه گذشت و تعاقب نظرات فلسفی
آوردیم که در تاریخ ادبیات فلسفی، آریائیان نخستین نژادی بودند که بر آغازین بشریت متفکر، درون پویائی و خود پویائی را به گستره آنچه را که ماورائی میانگاشت معطوف نمود و آنرا در غالب انگارهها در عرصه زیستن نمودار کرد. تنوع آئینها که تبلور انگارهایشان بود در پی انفکاک و جدائی اقوام آریائی، صورت پذیرفت لذا طبعاً پیدایش انگارههای متفاوت، رشد و شکوفائی اندیشه را در نحله های دینی و فلسفی بدنبال داشت.
در اوان، نمود انگارههای غیر استدلالی بعلت عدم آگاهی بر پدیدهها در استیلای خرافه و توهم در امورات اجتماعی و ارتباطات و نهایتاً در قواعد چگونه زیستن بدون تأثیر نبود، استیلای تأثیرات متبوع انگارههای خرافی و غیر اخلاقی و منحط بعضاً مسبب جدالها و جنگها و گاهاً نیز سبب همگرایی و همگونی مراودات و تعمیم و گسترش در ارتباط با اقوام و ملتهای همکیش میشد. عدم انتظام و عدم همخوانی بر انگارههای بشریت، گاه نیز مثمر جهشهای تفکری و بالطبع بروز تمدنهای مقعولتری در ملتی واحد میگردید، چنانچه ایران و روم در مقطی از تاریخ که توحش سراپای قومیتهای بربر و عرب را در بر گرفته بود موضوعیتی است که برجستگی و والائی آن در تاریخ ملل غیرقابل انکار است.
موهومات و پندارهای بدوی در مراتب بالاتر به انگارههای سطحی و بی تعقل و گاه بی منطق ارتقاء پیدا مینمود و انگارهها در تسلسل تقابل و تعامل اندیشهها مقامی فلسفی یافتند، لذا فلسفه با تفکر استدلالی راه خویش را در شناخت خدا و انسان و طبیعت گشود.
تفکر استدلالی، یا استدلالهای استقرائی بودند ویا استدلالهای تجربی، که فیلسوفان قرون متأخر را در تفکری ژرف در ابعاد نظرات منبعث ازتئوریسینهای گذشته و آینده فراخواند تا راهی واحد به سوی (مقصد آخرین) بگشایند.
شگفتیهای دنیای پندارها چنان بود که گاه به درختی و حیوانی و زمانی به ستاره ئی جنبه الوهیت میداد و به اصنام ساخته خویش پرستشگاهی میساخت و برای ارضای خدایانش و ایمنی از خشم آنها و یا درخواستی از مواهب، بر پای آنها خون میریخت و در نخست قربانیها منتخبی از انسانها بود که سپس به حیوانات تعمیم یافت.
پندارهای بدوی منحصر به ایام قدیم نمیشود که شامل ایام حال نیز با کمیتی نادر و با کیفتی همسان و یا متفاوت در مناطقی از افریقا و امریکای جنوبی دیده میشود. شاید خدایان هند قدیم تعدد بیشتری نسبت به خدایان قومیتهای دیگر آن ایام داشت لذا هرآنچه از مظاهر طبیعت بود (توتمی) بشمار میرفت که گاه سنگ و چوب را تراشهئی دلخواه و زینتی در شأن که بعضاً با خون قربانی عطش آنرا فرو مینشاند، فی المثل انگارههای ابتدائی در هند قدیم، درخت مقدس (بودی) تجلیلی بر اسرار باطنی درختان و (ناگا) خدای اژدها ـ (هانومن) خدای میمون و ناندی......و پرستش آسمان و خورشید و آب و آتش و کوه..... مبین نیروئی بودکه پناه و توسل به آنها برخواسته از فطرتی بود که در ذات ازلی بشریت، وی را تکانهئی بود که در مسیر زیستنش پدیدار میگشت لذا در فرایند گرایش عبودیت، هاله ئی ماورائی بر خدایان مادی میداد گر چه آن یا بتی دست ساز بود و یا بتی از مظاهر طبیعت.
آریائیان هند با خدایان ودائی چون (آگنی) ـ (دی آ اوس پتیار) ـ (پری تی وی ماتار) ـ (و اتایاوتان) ـ و(مانو) هر یک مظهری از تقدس و یا شعله مقدس برخواسته از نیروی ماورائی از مظاهر طبیعی چون باد و آسمان و زمین و غیره بود، در انگارههای بالاتر (آگنی ـ ایندرا و سوما و پراجاپاتی، خدایانی بودند که نقش مهمتری در پرستش آنها بوجود آمدند.
هوما خدای نخستین آریائیان هند و ایرانی و چهره جدید آن (اهورا) خدای بزرگ (پاراسیکاها) خدای زرتشت خدای نیکیها که والائی و حشمت و شکوه تفکری آن، چنان است که حکمت و فلسفه پویای برخواسته از مفاهیمش، آنرا از پندارهای بدوی و انگارههای نخستین جدا نمود و به معنا و مفهومی که بر آن نگاشته شد چون دُرّی در میان خزف های پنداری نمود پیدا کرد که تلقی حکمت و فلسفه نخستین بر آن اطلاق صحیحتری مییابد.
اندیشه زرتشت که اهورا را مبداء نیکیها و اهریمن را مبداء شر میدانست و بر کنش خوبیها تأکید داشت که با جدائی اقوام هند و ایرانی هر کدام بر نوع خدای خویش نامی دیگر مترتب نمودند و آئینهائی گاه مترادف و گاه متضاد بر آن جاری ساختند.
گا تاها، نوشتههای مقدس ایرانیان آریائی پیش از زرتشت و بعد از آن با تغییراتی دراوستا ویشتها،با تقدس رفتاری و کرداری و گفتاری آدابی ساختند که در جامعه (پاراسیکا) تثبیت شد و هندوها نیز از آئین ودائی با نوشتارهای مقدس (ریگ ودا) و (ساماودا) و (یجو رودا) و (اتهرودا) و انشعابات آن و منزاها (سرودهای ملی) و براهمانا (ادعیه و آداب) و با (اپانیشادها) و (آرانیکاها)، رسومِ مذهبی و اجتماعی خود را بنا نهادند که بعضاً نوشتههای آن از زمان برهمن است که مآلاً پندارهای نخستین آنها به انگاره هائی در قالب (ودانتا) بروز نمود که رخ دادی از جهش تفکری در دید گاههای پنداری هند قدیم بود. در کتابی بنام (جاکاتا) آمده که بودا یا (گتاما) شاهزادهئیست که بر عادات و رسومات جهل و خرافات شورید وی بخت خوش و بخت بد را محصول خود انسان دانست تعالیم بودا در قدیمیترین کتابیست با عنوان (پتیاکا) که در ان از اسطورها و نظم و شریعت سخن رفته است کتاب مقدس بودا به زبان سانسکریت (تی پی تاکا) نام دارد ، در کتاب دیگر بنام (یاتاکا) که در 1662 م بدست آمده از کیش بودا سخن میرود ـ بودا همه چیز را درگیر پنجههای (مارا) یا شیطان میداند.
از پیامیر ایرانی در یشتهای کهن سخن میآید که در (اَریانَ و یوچَه) در ساحل رود (داتیا) سرزمین قبایل ایرانی متولد گردید در (زامیادیشت) زیستگاه زرتشت را در ناحیه ئی میداند که در آن دریاچه (کوسَوی) است که مطابقتی با دریاچه هامون دارد، بهر روی ناحیه (اَریانَّ و یوچَه) گاه خوارزم پنداشته میشود و گاه آنرا آذربایجان و بعضاً بدلیل مراسمی مذهبی که در ستایش (اَرُدویسورااناهیتا) میشود آنرا در سیستان ذکر کردهاند.
امروز بر این باوریم که گا ثاها اثری قبل از زرتشت پیامبر محسوب میشود تاریخ موجودیت زرتشت را نمیتوان بطور قطع مشخص نمود که احتمالاً قدمت آن از 1400 سال قبل از میلاد تا 630 سال قـ م میدانند، زرتشت از سرزمینی کهنی برخواست که مردمانش آرایائیانی بودند که به پرستش چهار رب النوع مشهور بودند 1ـ میترا یا (میتَر) 2ـ ورونایا(وَرُون) و ایندرا (آندرا) و ناسیته یا (ناستی) که استنباط است آنها نمایندگان دو خدای آریائی (اَسورا) یا اهورا و دئوها (دیوان) بودند، قبایل ایرانیان قدیم را قبایل (مادای) یا ماد و نیز از قبایل پارسوآ یا پاراسیکا میدانند، لذا منشأ خدایان (کاثاها) همان سُوری (اسورا) رب النوع آریائی خورشید است بنا بر، آن (سوُرّی *35) - - مورد پرستش جنگجویان آریائی بود که هیجده قرن قبل از میلاد آثار آن بجا مانده است.
سورا خدای آریائیان یا سور که در اوستا (هوْرَ *36) نام برده شده است در قرن چهارده قبل از میلاد در آثار مکتوب میتانی، خدایان آریائی قدیم ودائی یعنی ورونا و میترا و اندرا و ناسیته را میبینیم در کاثاها از اَهُورَ به مفهوم خردمند (مزداه *37) ـ و یا مزداه اهور برمیخوریم و از (دَیؤَ *38) به معنای خدای اهریمن.
تباین این دو را در ادوار هند و ایرانی قبلاً شرح دادیم که چگونه بر مفاهیم متضاد برای دو قوم هند و ایرانی تبدیل گردید.
(سپَنتَامَینیو) نماد اهورائی گوهر پاک نیکوئی و خیر و نور مقدسی پارسیان بود و (انگْرمینیو) نماد اهریمن و شر و ویرانگراست که هر دو جنبه آفرینندگی دارند یکی سازندگی دیگری ویرانگری. در نظرگاههای زرتشتیان ابدیت تعاقب بُعد مادی آفرینش است.
در فلسفه زرتشت (اَشا) قانون طبیعی و قانون الهی و ازلی و ابدی است (اشا) قانون راستی و درستی و داد است هر فعلیتی و هر کنشی چنانچه با قانون (اَشا) همخوانی و سازگار نباشد و راستی و درستی آن بر عدالت و دادخواهی نیانجامد از قانون (اَشا) خارج است (اَشا) درون پویائی و برون پویائی تکامل را به جهان عرضه میدارد.
گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک سه اصل اهورائی است که در تارپود قوانین زیستن بشریت ارمغانی جز جاودنگی ندارد.، زرتشت آزادی و اختیار را گزینشی برای مردم میداند. بهره کار هر کس همانست که انجام میدهد جبری برای اشخاص نیست نیکی اشخاص جز بهرهئی از نیکوئی و شر اشخاص جز شری برای وی نخواهد بود، داد اهورانی خدشه ناپذیر است و نیکی و شرارت اصالت دارند.
شرح و بسط آئین زرتشت در مقدمه ئی که بر عنوان این کتاب گذاشتهایم کفایت نظر است با صرف نظر کردن از جزئیات فلسفة و آیین زرتشت به مانی و مزدک میرسیم که از مهمترین پدیدههای اندیشه وتفکر ایران باستان است، ضمن اینکه سخنی کوتاه بر جنبشهای فکری بعد از آن را در آیینهای معتزله واشعری و شکگرایان و تصوف و آیین اسماعیلی آوردیم.
از غزالی گفتیم که پیش از دکارت به سبک فلسفی او میاندیشید و هفتصد سال قبل از هیوم با شیوه جدلی قید علت را از میان برد، غزالی کسی بود که نوشتاری در رد فلسفه ارائه داد و متشرعان را از وحشتی و ضعفی که نسبت به اهل فلسفه داشتند رها نمود، از آن به بعد تحقیق و مطالعة معارف دینی با مطالعه و کنکاشهای فلسفی همراه گشت و بر نظامی، پایه گذاشت که از آموزشهای وی اشخاصی چون ابوالفتح تاج الدین محمد شهرستانی و محمد زکریای رازی و شهاب الدین یحیی سهروردی پا به عرصة اندیشه و تفکر گذاشتند.
غزالی در کتاب (المضنون، به علی غیراهله) مینویسد که مردم سادهاندیش شرط وجود را ماده میپندارند (شاید منظور غزالی تَعَین ماده بود) و تصوری نمیتوانند از جوهر و روح داشته باشند اما دانشمندان و اندیشه ورزان با منطق و مفاهیم وسیع نفس که جامعة روح است دست پیدا میکنند اما غزالی در ماهیت نهائی نفس سخنی به میان نمیآورد، شاید اندیشه شاخص غزالی تنها در این نکته است که آن طور که در (مشکوة الانوار) میآید خدا را نور آسمان و زمین میداند و ثنویت کهن ایرانی را که در بر نور و ظلمت تأکید داشت گسترش داد و نور را وجود حقیقی انگاشت و ظلمت را لاوجود مطلق عنوان نمود، جالب این که غزالی جهان را از ظلمت میدانست که خدا نور خود را بر آن متجلی نمود، بنابر آنچه غزالی میگفت این طور استنباط است که وی از اشاعره محسوب نمیشود چون خویش مذهب اشعری را برازندة تودهها میدانست و برهان چنین نظری گمراه خواندن وی توسط متشرعان چون ابن جوزی و قاضی عیاض است که بر نابودی آثار فلسفی و دینی عزالی دستور داد.
معتزلیان به خدای عوام و به خدای اشعریان اعتقادی نداشتند وبه طبیعت اصالت میدادند اما اشعریان طبیعت را گذاری از ارادة الهی میپنداشتند، اشعریان بر جبر تأکیدی فراوان داشتند و معتزلیان بر ارادة و اختیار اصرار میورزیدند.
آیین اشعری بر سرکوبی آزاداندیشی که دستگاه دینی اسلام به سبک و سیاق خودشان را تهدید میکرد اقدام نمودند.
از اشعریان میتوان نامی از ابوریحان محمد بیرونی و ابوعلی بن هیثم ذکر نمود.
ابن هیثم تحقیق در امورات متافیزیکی یا مابعدالطبیعه را منع مینمود و در مسائل دینی چندان نمیپرداخت. احتجاجات اشعریان و معتزیان بحثی است در مجادلاتیکه بر واقع گرایی و انگارگرایی مرتبط میشد که در متون بسیاری مباحث آن مکتوب است.
تصوف به دور از جنجالهای انگارهئی و از تنشهای ایام، پیامی این چنین را سر لوحه خویش قرار داد (همگان را دوست بدارید و چون نیکوئی کنید خود را فراموش کن).
صوفیان در نحله حکمت تصوف حقیقت وجود را اراده خودآگاه انگاشتند و بعضاً آنرا زیبائی دانستند و برخی به آن معرفت یا نور نام نهادند، صوفیان جوهر و عرض را یگانه پندارند. اندیشمندانی چون بلخی و ابراهیم ادهم و رابعه عدویه از این نحله برآمدند آنها به فلسفه راغب نبودند.
در سده دوم هجری معروف کرخی تصوف را در معرفت به حقیقت ذات الهی پنداشت در صورتیکه صوفیان اصحاب اراده ایمان را اصل میدانستند در سدههای پنجم هجری به بعد جمال گرایان صوفی از نظرات نوافلاطونیان درباره آفرینش بهره گرفتند در نظر آنها حقیقت نهائی همان جمال جاویدان است و علت خلقت تجلی زیبائی و نخستین مخلوق را عشق دانستند از نحلههای فلسفی ایران انشعابات از تصوف است از لاادریان که خیام است و از متدینان که حقیقت نهائی را متعین دانستند و چند گرایان که نماینده آن (واحد محمود) بود و سپس به اصحاب نور و اصحاب فکر میرسیم که سهروردی اندیشمندی که جان بر سر معتقدات خویش گذاشت و سخن از نور قاهر آورد که کتاب کلمه الاشراق آن مبین نظرات ژرف اوست و عبدالکریم بن ابراهیم جیلانی که از اصحاب فکر بود رأی بر تثلیت وی ، وجود مطلق یانور بر اثر الفکاک از مطلقیت خوش از سه مرحله میگذرد 1ـ احدیت 2ـ هویت 3ـ انیت که کتابی بر شرح نظریه وی بنام (انسان الکامل معرفة الاواخر و الاوائل) است.
از نظر جیلانی جهان، جهان انگاری است طبیعت جز انگار یا ادراک و یا فکر نیست نظر وی بر این بود که طبیعت چیزی جز خیالی متبلور نمیباشد نظریه وی جز مواردی با مفاهیم (خردناب) نوشته کانت همخوانی دارد وی جهان مادی را (عالم اعراض) دانست همچنانکه هگل از اتحاد اندیشه و وجود سخن میراند او از اتحاد عرض و حقیقت سخن میکند از سده هشتم و نهم هجری که بگذریم فلسفه قابل توجهی که منبعث از اندیشه ایرانی اسلامی باشد چندان نمایان نیست در سدهای بعد در قرن یازده هجری باید از ملاصدرا نامبرد از نظر وی حقیقت هر آنچه شیء است را شامل میشود در حالیکه هیچ یک از اشیاء حقیقت نیست او علم راستین را زاده اتحاد ذهن و عین میدانست پس از وی در سده سیزدهم هجری است با کتابی بنام (اسرارالحکم) که با مفاهیمی از سه اصل 1ـ مفهوم وحدت که نور است 2ـ مفهوم تکامل که بنوعی در آئین زرتشت موضوعیتی را بیان میدارد 3ـ مفهوم واسطهای که حقیقت را با امور غیر حقیقی ارتباط میدهد.
جهان بینی سبزواری بر دو وجه عقلی بنا شد،
1ـ عقل نظری و عقل عملی و فلسفه را شناخت آغاز و پایان اشیاء و نفس و قانون خدا را همان دین میدانست از نظر گاه ایرانیان به اجمال نتیجهگیری شد که چگونه میاندیشیدند و از خدایان هند قدیم سخن را به برهمن و بودا کشاندیم و در پیگیری آن، آئین هندو که جایگزین آئین بودا گردید که بر مقام رهبری برهمنها احترام میگذارند و گاو را به عنوان نماینده از خدا میانگارند و قانون تناسخ*39 را که اصلی بر اعتقادشان است و خدایان ابداعی و جدیدی که جایگزین ایزدان (وداها) کردند چون (وشینو) (برهما) و (شیوا) که تجسم (ویشنو) کریشنا بود.
از دیدگان هندو زندگی و عالم امکان بر سه جریان مرتبط است 1ـ آفرینش 2ـ صیانت 3ـ انهدام، و بر آن اساس الوهیت به سه صورت در میآید اول برهمای آفریننده، دوم ویشنوی محافظ، سوم شیوای مخرب، که مورد پرستش هندوها هستند،
در هند دو نوع آئین پرستش مهمتر میدارند اول ویشنائیسم دوم شیوائیسم ـ هندو معتقد است که هر فعلی بر خواسته از وی مجازات و پاداش دارد که بر تناسخی که انجام میگیرد بدی و خوبی آنرا خواهد چشید در انگارهای زرتشت نیز هیچ کرداری بدون عذاب و یا بدون موهبت نخواهد بود اما به تناسخی معتقد نیستند و حتی شفاعتی نیز بر کردار وی مترتب نیست در ماها ویرا و جینها گفتیم که تولد را بدبختی و افتخار را مزیت و برکت میپینداشتند ماهاویرا با رضایت خویش در پنگال باختری طرفداری بسیاری پیدا نمود ماهاویرا را عنوان جین دادند به معنای قهرمان بزرگ ـ جینها معتقدند که راه رستگاری از ریاضت کشی بدستمیآید و محصولیستاز پنج اصل، در کشتن موجودی اصرارنورزد. ـ دروغ نگوید، امتناع از هر چیزی که به او میدهند و عفت را رعایت نماید و از لذات جسمانی چشم بپوشد.
از هند که بگذریم از (انگارهای یونان و مردم با خدایان بسیارش و با فیلسوفان بزرگی که هرگز از صحنه تاریخ اندیشه جدائی ندارند، محققاً انگارهها و حکمت هند و ایرانی متقدم در پیدایش و نظرگاه فلسفی در جهانند که بنابر آن فلسفه و حکمت یونان و روم در مراحل زمانی بعد از آن محسوب میشود اما گسترش و تنوع انگارهها در یونان و انتظامی که بر آن مترتب است ارزش خاصی دارد که بر روند نظرات فیلسوفان متاخرین اروپایی، وضوح و روشنی ویژهئی میدهد.
از هُمر که بگذریم و از افکارش که در اشعار وی چنین برمیآیدکه تأثیر اندیشه و افکار متنوع و تلویجاً بدون نظم وی بر مردم یونان بعد از وی بدون تأثیر نبـوده است لذا سرزمین ایونیا*40 بعد از قرن 11 قبـل از میلاد مبداء تحول فرهنگی و رشد و شکوفائی تفکر یونان گشت، مسلـم است که موقعیـت جغرافیایی ایونیـا تلاقـی تفکرات شرقی و غربـی بود که تأثیـری به سـزا در اندیشه آزادی داشـت که به تبـع زندگی اجتماعی و تبادل افکـار مردمان شـرق و غرب، پدیدار گردید گر چـه سقـوط اشرافیت در ایونیا و پلیس*41 یونانی بر تسریع امکان رشد اندیشه را در یونان متفکر و هنرمند و حتی در مردم عادی نباید از نظر دور داشت.
طبعاً فلسفة ابتدائی یونان توجه آنها را به طبیعت معطوف داشت و به تبع کنکاشهای تفکری فرهنگ اژهئی به فرهنگ عظیم و سترک آتنی تبدیل گردید، خصلت و فرهنگ و اندیشه یونانی با دو جنبه اعتدال و جنبه افراط محسوس و مشخص است هنر و غرور دو نحله ئیست که تناقض را در تفکر یونانی میتوان مشاهده نمود، روانشناختی یونانی گویا با خدایان الهی خویش نظارتی میآفریند که قدرت نفس ویرانگر جز تباهی، تصوری دیگری بر آن نیست به هر روی جهانشناختی یونان بجائی میرسد که فیلسوفانش هر یک به نوعی اصل جهان را تبیین کنند، هر کدام از فیلسوفان عنصر اولی را به موضوعی که معتقد بودند مترتب کردند طالسـ مادهالمواد را آب میدانست اناکسیمندر، آپارون و آناکسیمنس هوا وهراکلیتس، آتش.
یونانیان باستان دارای مذهبی مادی بودند و دانشمندان یونانی اعتقادی موکد بر قانون در جهان داشتند و بر این باور بودند که کنش قدرتطلبی را جز واکنشی بر ویرانی نیست که این ویرانی را در ارضای طبع عدالت میدانستند.
قبلاً نیز شرح دادیم که در یونان علم و فلسفه دو مقولهئی جدا از هم نبود چون فیثاغورث که وی را در نحله فلسفی نیز به عنوان فیلسوف تلقی میکردند، وی معتقد به اصالت کثرت بود ـ پارمندیس، کثرت انگاری فیثاغورث را رد کرد. و چون زنون Zenon به وجود استناد مینمود.
امپدکلس ماده را ازلی و ابدی میدانست ـ آناکساگوراس*42 در 500 سال ق ـ م میزیست وی رایک شهروند ایرانی میشناسند و نخستین فیلسوف آتن به شمار میرود وی معتقد بود که همه اشیاء در کل هستند و جزء تقسیمپذیر است وی حرکت را به دو نیروی جسم و ماده و عشق و تنفر نسبت داد، آناکساگوراس، اولین فیلسوفی بود که به فهم و عقل اصالت داد و در کنار ماده اصل دیگری افزود گرچه آن را غیرمادی ندانست اما خالصترین ماده میپنداشت و آن را (نوس) نامید ـ به (لوکیپوس*43) میرسیم که فلسفه اتمی وی بحث مکان تهی را وارد نمود.
موارد فوق الذکر از فلاسفه و فلسفه پیش از سقراط بودند که سوفیسم نیز از آندست است مانند (پروتاگوراس*44) که معتقد بود انسان قیاس همة چیزهاست وی احساس همه اشخاص را یکسان و حقیقی دانست ـ پرودیکوس *45 مرگ را برای رهائی از مشقات و شقاوتهای زندگی مطلوب میدانست (هیپیاس*46) از دانشمندانی بود که قانون را فرمانروای مستبد آدمیان میدانست ـ (گرگیاس) در حدود 370 تا 400 قـ م میزیست وی بر ضد نظریه و اعتقاد (پروتاگوراس) که همه چیز را حقیقی و واقعی میدانست نظر بر این که هیچ چیز وجود ندارد این نوع نظریه را (هیچ انگاری فلسفی) مینامند.
سوفسطائیان در سخنوری تبحری خاصی داشتند، دلایل و استدلال آنها با بحث وسفسطه همراه بود که سعی در مجاب دیگران داشتند، سقراط معلم بزرگ فلسفه یونان است که فلسفه را بر پایه استدلال هائ استقرائی قرار داد روش او در بحثها صورتی از (دیالکتیک) داشت، سقراط میگفت که بدن انسان از مادهئی که از جهان مادیت گرد آمده است مرکب است و عقل آدمی نیز جزئی از عقل جهانی یا روح عالم به شمار میرود سقراط به دلایل کفرگوئی درباره شعائر دینی به مرگ محکوم شد مردی که بر خردمندی و عدالت او و شهامت و غرور تبحرآمیزش هرگز از تاریخ ادبیات فلسفه محو نخواهد شد. دموکریتس*47 فیلسوف، خدایان را موجودات برتری میداند که فناپذیرند (که به یونانی (یس فنارتا) گفته میشودکه متضادش (آفتارتا) میباشد ، وی نظم اتمی خدا را قبول نمیکند بل اتمها و خلاء را مورد تأیید قرار میدهد. بیان وی از احساس یک بیان فیزیکی و میکانیکی بود.
افلاطون در 400 سال ق م میزیست وی در (اژینا) یا آتن متولد گردید دوره رشد تفکر فلسفی افلاطون را میتوان در نظرات نهائیش جستجو نمود از آن جمله نظر گاههایش در مورد (بزم*48) که در مورد زیباشناسی است و در (فیدون*49) که در مورد مُثُل وفناپذیری است و در جمهوری*50 مدینه است که ارتباط با ثنویتی دارد که بر دوگانگی ما بعدالطبیعی تأکید مینمود که همانطور که قبلاً اشاره شد مورد مذکور تأثیر مستقیم و برداشتی از فلسفه زرتشت ایرانیهاست و در (فدروس*51) که از ماهیت عشق سخن میراند ،افلاطون را بزرگترین فیلسوف مغرب زمین میدانند.
تأثیرات فلسفی وی بر فلاسفه بعد از او در یونان و خارج از یونان غیرقابل انکار است و ارسطو فیلسوف بزرگ که یکی از شاگردان افلاطون است و معاشرت 20 ساله وی با افلاطون وی را یکی از نظریهپردازان بزرگ یونان نیز شمار آورده است گرچه تضاد نظریه متأخر وی با افلاطون تفرق فلسفی او را تأیید مینماید که در حوزه نقادی درباره مذهب افلاطونی است که مدرسه خویش به نام پریپاتوس (مشانی) معروف داشت آغاز گردید، وی نیز چون افلاطون به بیدینی (آزیبا) متهم گردید که به سرانجام سقراط نیانجامید، نظرات فلسفی او در سه بخش منقسم است.
1ـ فلسفه نظری وی که معرفت را تبیین میکند که به فلسفه طبیعی و درباره ریاضیات و مابعدالطبیعه بحث میکند،
2ـ فلسفه عملی (پونتیکه) که در علوم سیاسی ـ نظامی اقتصاد و خطابه نظرگاههایش را بیان میدارد.
3ـ فلسفه شعری (پراتیکه) است در واقع ارسطو با انیکه از اهل و از نحله فلاسفه ما بعدالطبیعه است تمایلی محسوس بر علوم تجربی داشت.
از نمونه فلسفه بعد از یونان اپیکوریان و رواقیان و یا از فلاسفه قرون وسطی که مشخصه سنت اگوستینی بود که در جامعه تعمیم یافت و لذا رواقیان علیه ارسطو برخواستند و او را دشمن دین مسیح میدانستند گر چه از منظر نظری ماتریالیست و جبری محسوب میشدند اما از نظرگاه عملی تأکیدی بر نزدیکی و قرابت خدا و انسان و تأکید بر اراده خدا داشتند که مؤثر در جزمیت فلسفی دینی جامعه گردید.
خلاصه اینکه در یونانمذهب نوافلاطونی آخرین فلسفه غیرتوحیدیقدیممحسوب میشود وافکاراگوستینوس شاخص این بود که فلسفه بر طیفی از فلسفة مسیحیت به وجود آید.
در قرون وسطیدر حدود قرن یازده و دوازده تفکر محدود و دگماترم رواقی مسیحی چنان بود که کمتر کسی از منطقیان معروف آن عصر محکوم به بدعت نشده باشند مانند (پرانژه) به علت بحث دیالتیکی درباره تبدیل (جوهر) و نیز (ردسلین) و (آبلارد) دین مسیحیت و سر تثلیث را با روش دیالکتیک تفسیر کردند محکوم شدند، کشاکش و تضاد میان منطقیان و متکلمین بیش از یک قرن ادامه داشت اصولاً متکلمان بر مبانی الهیات ساخته خویش و برداشت انحرافی از مبانیمسیحیت،چنین عنوان مینمودند، نفوس پارسا و پاک از معرفت فلسفی چیزی دستگیرشان نمیشود.
متکلمین تفکر فلسفی را با حیات دینی سازگار و همگرا نمیدیدند مشابه این موارد را در تاریخ فلسفی دینی اوایل تفکر اسلام میتوان یافت آن هم در حوزه (خود متکلمین) که بعضاً برخلاف استناد به روایت یا حدیثی از پیغمبر اسلام (البخاری یک پژوهشگر مسلمان ده ها هزار از روایات و احادیث را جعلی دانست)، که نخستین چیزی که خدا آفرید علم بود که استنباط آن تکالیف مؤمنین به تفکر است که تأکید میکند. مانندی (در نوشتههای براژه) اما سایر متکلمین اسلامی هر تفکری که از حدود قوانین و تعالیم متعارف اسلامی بگذرد بدعت میانگاشتند زیرا ایمان را در تسلیم محض میدانستند نه معرفت، شاخصه این نظریه را میتوان به غزالی نسبت داد و این رشد را که مغایر با نظرات غزالی است که یکی مخرب فلسفه اسـت و دیگری که با فلسفـه به تخریب دینـی میپردازد که با نظرات (فلسفی دینی) وی مطابقـت ندارد، البته ما در حوزة دینـی در محدودة فلسفة متکلمین به مسلمانان و مسیحیت کاتولیک و مسیحـیت پروتستـان مواجهیـم که هـر کدام آندوی دیگـر را تکفیـر میکننـد ،یکی بر جلال الهی چنان میافزاید کـه طبیعـت را هیچ میانگارد و دیگـری طبیـعت را اصـل میدانـد و خدا را در درجـه پایینتر قرار میدهـد.
در ادامه میرسیـم به دکارت که گفـت (چون میاندیشـم پس هستـم) کـه میتوان چنیـن برداشـت نمود که یکی از نخستیـن مبانی فلسفـه دکارت اســت دکارت در قرون 17 میلادی نظر بر این بـود که همه علوم یک واحد بیش نیستند وی تنها معرفت ریاضی را ضروری میدانست بنابر آن هر معرفتی باید در ریاضی باشد لذا با این استدلال کلیه محتملات صرف را از حوزه معرفت خارج نمود او به چیزی معتقد بود که کاملاً معلوم باشد و شکپذیر نباشد گرچه تناقضاتی در نظراتش مشاهده میشود دکارت مفاهیم فطری را تنها وسیله اثبات وجود خدا میپذیرد، و جان لاک که سعی میکرد ثابت نماید که جنین مفاهیمی هرگز وجود ندارد، جان لاک میگفت چنانچه تصور فطری از خدا وجود میداشت دیگر ملحدی هم وجود نداشت.
فلسفه دنیائیست از پراکندگی افکار که گاه همگرایی آن و یا تضاد آن، علمی را میسازد که مفاهیم آن در یک کلیتی واحد در (حوزه اتفاق) نمیگنجد لذا میبینم (لایبنستین) را که با حکمت بالغه خدا، امور را سامان میبخشد و اسپینوزا چنان فراتر از آن رفت که معتقد بود دو صفت از یک جوهر نامتناهیند که با یک ضرورت و طبق یک قانون از آن جوهر صادر میشوند به طوری که هر شأن یا حالتی که از امتداد، معادلی از فکر دارد بنابراین خدا که تنها جوهر حقیقیست مبداء همه این صفات موازی میباشد ولی فیلسوف دیگر چون مالبرانش آن نظر را رد میکند که اگر خداوند یک هماهنگی پیشین بنیاد عام و کلی قرار داده باشد دیگر جایی برای اختیار باقی نمیماند.
کانت قرن 18 با تأثیرگذاری ژرف هیوم بر وی ، شکاکیت هیوم را دریافت و اعتقادش به متافیزیک ازمیان رفت، کانت اعتراض هیوم را در مورد اصل علیت به تمامی مابعدالطبیعه بسط و گسترش داد روش نیوتن را یک روش کاملاً معتبر میدانست، کانت در سنین کهولت اندیشههای دگری را با احتیاط بیان میکند او که اوایل با استدلالات متافیزیکی از پذیرفتن نتایج مابعدالطبیعه اعراض نمود الزاماً از مابعدالطبیعه به اخلاق و از اخلاق به الهیات گرایش یافت وی که در سنین جوانی ثابت کرد که هیچ چیزی دربارة خدا را نمیتوانم دریابم پس از آن در سالهای آخر عمر خویش این تفکر را ابراز داشت که خودش میتواند خدا باشد (خدا موجودی خارج از من و بیرون از من نیست) خدا را همان عقل عملی میپنداشت که خود بالاستقلال واضع قانون اخلاقی است، کانت چنین اظهار داشت خدا را فقط در درون میتوان جستجو نمود.
. اوگوست کنت در سال 1798 متولد گردید فلسفه اوگوست یک (اصالتی بر جامعه شناختی بود) و جامعهئیکه از مراحل سهگانه عبور میکند، از مرحله جادوگری به مرحله انتزاع یا متافیزیکی و بعد به مرحله علمی یا تحصلّی میرود این فیلسوف قرن 19 را شاید بتوان پایان دهنده بحران غرب از نحلههای فلسفی قرن هیجدهم دانست زیرا وی با نفی نظارت هیوم به موضوعیتی رسید که آن را دین متکی بر برهان مینامند، میتوان چنین استنباط نمود که (کنت) جبرفیزیکی را به امور اجتماعی تعمیم داد وی هیچ چیز و هیچ موضوع را مطلق نمیانگاشت وهمه چیز را نسبی میدانست.
هگل نیز چون کنت به جبر فیزیکی در امور اجتماعی معتقد بود منطق هگل تعریف و توصیف ذهن مطلق است که پیش از جهان وجود داشته است، ذهن و عقل اولی که هگل توصیف میکند مجرد و وجود عینی ندارد و در طبیعت است که این ذهن مجرد و یا عقل اول به ضد خود که موضوعیتی خارجی و بیخرد است مبدل میگردد.
در قرن بیستم با پدیده نسبت*52 انیشتین و به تبع آن اندیشمندان مانند بوهر باعث تفکری بر مبنای نزدیکی علم و فلسفه شدند که حدود 3 قرن از هم منفک شده بود و هر کدام مقوله ئی با مفهوم خاص خود تبین میگردید لذا یا تحولی که در ساختار علم کلاسیک وارد شد به عقاید بعضی از بدیهات علمی مانند زمان و مکان تزلزلی ایجاد نمود که بحث پر شوری بین دانشمندان در حوزه علمی و فلسفی ایجاد شد که پیشتازان آن نیز مانند بوهر، انیشتن و شرودینگر و دوبروی، نیز در مبحث نظریه کوانتومی نقش متقدم را داشتند گرچه شخص انیشتن به نظریه کوانتومی موافقت تام نداشت که پس از گذشت یک قرن، بحث میدان کوانتومی و ذرات بنیادی هرگز نتوانسته است قطیعت تئوری ناموزون خود را به اثبات برساند.
اصطلاحات و واژه هائ فلسفی و نام ها در فصل اول
*1=(HUMAN KNOWLEDGE = AXIOMATICE KNOWLEDGE)
*2=(PRIMAL MAN)
*3=(VIRTUALLY= MEANING-SPIRIT= MORAL SPIRITUAL)
*4=(ACTUAL BEING)
*5=(PLURALITY-MULIPLICITY)
*6= (CONTRARIETY= CONTRARINESS)
*7=(Primary Element)
*8= Physic
*9=Metaphysical
*10=(ELEMENTAL MATTER)
*11=(Existent Bynecessity)
*12=(EraNvej)
*13= HooMa
*14= SoMa
*15= OZiRis
*16= HORS
*17= VEDATA
*18= GNOStic
*19= thales
*20 Pitlakos
*21 Bias
*22= SOLON
*23= phisyologeu
*24= ANAXIMANDER
*25= Anaximenes
*26= ANaxagor
*27= DeMcerit
*28= AtoM
*29= EMPedoclc
*30= Heraclite
*31= pratagoraas
*32= sophisme
*33= ECLETIC
*34= Humanistes
*35= SURYA
*36= HVER
*37= MAZDAH
*38= DAVA
*39=(KATMA)
*40= Ionia
*41=( Polis )
*42=( ANAXAGORAS )
*43= LEUCIPPUS
*44= PROTAGORAS
*45=( PRODICUS )
*46= HIPPIAS
*47=( DEMOCRITUS )
*48= ( Sympssium )
*49= PHAEDON
*50= Republic
*51= Phaedrus
*52= Retativity
فصل دوم: مقدمهای بر ، فلسفۀ انتخاب،
مانی را نظر بر این بود که انقطاع نسل انسان به جهان « بود» کمک میکند که مقصد آخر زودتر متحقق شود.
بیان مانی بر چنین انگاره ئی الزامیت سکون و قطع وجودی انسان را برای نیل به نهایت فلسفه وجودی خویش و هر آنچه هست را قطعی میداند، لذا این بخش از فلسفه مانویان به تعبیری در جهان بینی اکثریت قریب باتفاق ادیان فعلی بشریت نیز صحیح میافتد ، چنانچه فلاح و رستگاری انسان در «فنا» و از «خودگذشتگی» و «شهادت» در ابعاد متفاوتش و از میان برداشتن انسانهای مفسد و شریر و محو آنها در وجوه مختلفشان،در آراء و باورهای جوامع،همه حکایت از پیامیست ازیکصد و بیست و چهار هزار پیامبر و دهها و صدها اندیشمند و فیلسوف از حضرت آدم گرفته تا زرتشت و کاپیلا (KAPiLA) و کنفوسیوس وبودا و موسی و عیسی و ... ، آن چنانکه انسانی چون مسیح باعرضه شگفت بی کرانهگی مهر و ایثار بر محرومترین و حقیرترین پیروان و غیر پیروانش تا حد فنای موجودیت مادی خویش بر صلیبی که مصلوبیت ش کفاره گناهان کرده وناکرده بشریتی بود که خود بر دوش کشید و هنوز هم رهروان صدیقش با طرد ظواهر و باطن دنیای متمدن از قلب اروپا و آمریکا میگریزند و بدون هیچگونه چشم داشتی به مراکز استیصال و فقر و محرومیت قاره آفریقا و اقصی نقاط مظلوم و بی پناه میروند تا مرحمی بر زخمهای شمشیر تمدن شرق و غرب بگذارند تا هم چون مسیح دیگر،گناهان مرتکب شده اسلاف و حال سیاستمدارانه قدرت تزویر و حیلِ کاخها پر طمطراق مدعی حقوق بشر را با صلیبی دیگر به دوش بکشند و انسانی دیگر نیز، چون بودا که اشرافیت را با تیپائی به کناری میزند تا سهم درد و رنج را خود در مزایدهئی تملک کند و در کلاس انسانیت، طبیعت مهر و عطوفت را بر همگان بیاموزد و حق زندگی را بر حیوانات برسمیت بشناساند و حتی ذبح آنها را نیز حتا درمواقع استیصال نیز روا ندارد و مرتاضائیکه با ریاضت خویش چنان مادیت را که هر آنچه رنگی از آن دارد به تمسخر میگیرند و فنای جسم را قدمی به مقصد راه انگارند و انسانهای دیگر چون موسی و محمد که مهر و خشم را چنان بر میانگیزند که ایده شهادت رابر فنائ پیروانشان جهشی به عالم ملکوت پندارند و ستیز باهر آنکه و هر آنچه شیطانیست واحب میشمرند و حتا حذف فیزیکی انسانهای کافر را گامی برپیروزی حق بر باطل انگارند و ادیان و آئین هائ دیگر نیز به نوعی و به طریقی وقوع رستاخیز را پس از محو جسمی آخرین انسان متصورند که به هر تقدیر (تحقق آخر) جز سیر گذرای حیات مادی انسان میسر نمیافتد.
تحقق «مقصد آخر» در رسوم و آئینها و ادیان الهی و لا ادریون پیش از «مانی» و بعد از او نیز جز کلیت مفهومی پیروزی نور بر ظلمت و یا پیروزی نیکی بر بدی و اهورا بر اهریمن و یا خدا بر شیطان وتفوق حق بر باطل و استواری و سرمدی هستی محض بر «نیستی» نبود، گرچه مادیون صرف نیز نظریه تکامل را در تسلسل وجود ماده در بُعد زمانی (هیولای اولی) را انکار نمیکنند و اندیشه و ذهن انسان را مبتنی برتکامـل ماده پندارند که به نوعی صحه بر بُعد مراتب وجودی دارد که چگونگـی آن در بحث نمیگنجد نه اینکه بر آن توضیحـی نمیآید.
منظور از این نوشتـار مقدماتـی چنین برداشـت میشود که یکـی از مراحـل تحقـقِ (مقصدآخر)ین در هستی ، طی طریق حیات مادی انسان است حال طی طریق به چه صورتی باید ، بحث اساسی نه تمامی آن، در فلسفه انتخاب است که درین مقوله به آنمیپردازیم.
چالشهای پنداری فیلسوفان مقوله ئی نیست که بر آن اشراف نداشته باشیم یا نتوانیم داشته باشیم، یا در باب رفتار وجودی انسان بوده است و یا غایت طبیعت مادی و یا نیز فلسفه وجود نیروئ ماورائی که در مقولات روحی مستتر است که به الزاما برای مااین سؤال متبادر است که مآلاً برای بشریت از این همه کاوشهای عالمانه و محققانه و بطور اعم فیلسوفانه در کلیت وجود هستی، چه نتیجه قطعی و راهبردی حاصل آمده است آیا تشتت آراء فلاسفه و حکیمان و اندیشمندان در تبیین نظرات فلسفی ، اندیشه و تفکر بشریت کنجکاو را با هویتی مردد و پریش روبرو نساخته بدون اینکه راهی قطعی را در باب غایت مقصد علم فلسفه بگشایند که بعضاً انسانهائی در پیچ و تاب توهم آراء متضاد فلسفی مادی و الهی راهی را جز «نهلیسم» نیابند که تبعات آن چنان است که رنج و درد بشریت موجد آن بوده و هست که البته طرح این نکته جدای برداشتهای منطقی و معقولانه برای طیفی خاص آنهم بعضاً از جامعه فرهیخته است که حتی برداشتهایشان از مقولات متضاد فلسفی نیز باعث همین پیشرفتهای مادی و معنوی موجود بشری بوده است که متأسفانه حصول چنین پویائی مترقی و متعالی عمومیت ندارد حتا برای کل جامعه خاص چه برسد به جوامع عادی با تحصیلات متوسطه و یا پائینتر، لذا در مرحله نخست دانشی مورد نیاز است که عدم تشتت آن ارزشی بر آن مترتب کند که مورد اعتناء همگان باشد بنابراین کسب چنان دانش و علمی چگونه باید بدست آید و چه پارامترهائی بر آن متصوراست که به هر روی انسانها بر قوانین منبعث از آن ، ساختار رفتاری و فعلیت وجودی خویش را در هدفمندی روشن و جذاب و زیبا و خوش آیند و امیدوار به رسیدن به آن بنا نهند؟.
میدانیم کفایت هر علمی به یقین همه تئوری پردازان آن علم در مجموعه همخوانی و همگرایی و همگونی مطلق مرتبط بر مورد،در همان زمان است که به آن ارزش و بها میدهد تمثیل چنین قیاسی علم ریاضیات است که موضوع ریاضی مبتنی بر فرمولهای جبری متناظر بر مفروضات و براهین محکم است که همه ریاضیدانان بر آن توافق دارند و چنانچه شبههئی بر نظریه ئی و یا فرمولی وارد آید نه از جهت رد آن بلکه از جهت نقصان آن فرضیه بر تکمیل بودن آنست که در مراحل بعدی بررسیها در تجارب و استدلالها،آن فرمول یا فرضیه هندسی و جبری کامل میشود.
شاید مستندات مقوله فیزیک با تغییر و تحولات آن و فعالیتهای استنادئ فیریکدانها بر یک مقوله نظری فیزیک مبحث موضوعی توافق و اتفاق نظر دانشمندان آن علم را مخدوش میکند چون فیزیک به عبارتی مرتبط با علم فلسفه نیز هست فیالمثل میتوان دلایل و براهین متناقض و متضاد در ارتباط با کاتورگی ذره بنیادین در حیطه فیزیک کوانتوم را نام برد که از سال 1900 که فیزیک کوانتوم توسط ماکس پلانک ارائه شده تاکنون که اوایل قرن 21 میلادیست قطعیتی و اتفاق نظری بین همه فیزیکدانان در ارتباط با موضوع مذکور وجود نداشته و اجماعی وجود ندارد.
موضوعیت فیزیک کوانتوم و بحثهای آن در نخستین سالهای ارائه نظریه و قوانینی مرتبط با آن از همان اوان در مباحث و بررسیها و نظرات تکمیلی و پیشنهادی وارد بر آن بیندانشمندان بزرگی بوده که خود نیز در ارائه آن سهم بزرگی داشتهاند که متعاقباً شرح مختصری از آن خواهد آمد گرچه بعضاً معادله شرودینگر را پاسخی کامل بر سؤانها و ابهامها در مورد نظریه فیزیک کوانتوم کافی میدانستند که تمام ترازهای انرژئ اتمها از معادله وی قابل محاسبهاند.
لذا اگر موضوع خاص (اتفاق نظر) در بعد فلسفی عدم قطعیت و احتمال در فیزیک کوانتومی وجود ندارد بنا را بر آن نیست که بعداً اتفاق نظری حاصل نشود یا بر آن متصور نباشیم به همین سبب مبحثی را که درین بخش آورده میشود از بابت ابهامیست که در علم فیزیک و علوم دیگر وجود دارد که سرانجام در سیر پژوهشها ، بخش ابهامهائی ازعلوم بر طرف خواهد شد.
به تبع چنین باوری شاید امروز یا فردا علم فیزیک با فضاسازیهائ جدید فیزیکدانانِ فیزیک مدرن، پیریز تئوریهائی گردند که حتی نظریه پردازان تخیلی نیز بر موضوعیکه تخیل آنها هم بر آن راهی نمیگشاید بهت آنها را فزونتر کند.
فیزیک و فلسفه
شاید مطالب این بخش که در موضوعیت فیزیک و در مبحث نظریه میکانیک کوانتوم و شناخت و قوانین مرتبط با ذرات است و ذیلاً بر آن شرحی داده میشود برای اشخاصی که در فیزیک تخصصی ندارند و یا مطالعه عمیقی نداشتهاند کمی خستهکننده و درک مفهومی آن تا حدودی مشکل باشد که یقیناً مطرح کردن موضوعیت آنها نیز از طرف خودم با کاستئهای فراوان و مسلماً با اشتباهات مفاهیم تخصصی که همراه دارد بر خستگی بیشتر پژوهشگران عزیز بیافزاید.
در هر صورت علیرغم کسالتی که ممکن است بر خوانندگان محترم وارد آید الزامیت طرح آن را بیربط ندانستم که البته برای آنهائیکه با علم فیزیک کلاسیک آشنائی دارند تا حدودی شاید جذابیت آن بر شناخت بیشتری که کسب میکنند مؤثر افتد و آن دسته از متخصصین فیزیک و آنهائیکه دارای مراتب بالاتری در این علم هستند با اشرافی که بر کاستیهای این نوشتاردارند یقیناً با درکهدفمندی طرح موضوعیت فیزیک کوانتومی صرفاً آنرا تجاوز نامعقولانه نظرگاههای غیر تخصصی اینجانب نپندارند که بذل توجه همه عزیزان در متن موضوع و استنتاج ،ارتباط آن را درک خواهند نمود.
برحسب مذکور با معرفی چند تن از فیزیکدانان و اطلاع از نظراتشان که در احاطه فیزیک کوانتومی نقش به سزائی دارند از واضع نظریه کوانتومی فیزیسین مشهور ماکس پلانک شروع میکنیم :
ماکس پلانک نخستین شخصی بود که نظریه کوانتومی را ارائه داد که بر اساس آن تابش مانند عناصر مادی دارای سازمان و ساختار ذره ئی و نیز دارای انرژیست که مقدار پایه آن را مشخص نمود که به عدد ثابت پلانک مشهور است، وی با ارائه نظریهاش فضای بحثانگیزی در مباحثات فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم گشود فیزیکدانان بزرگی چون اینشتین آلمانی و اروین شرودینگر اطریشی و نیلسبور دانمارکی و موری گل مان امریکائی و پاتولی سوئیسی و دیراک انگلیسی ونیز ، فرمی انریکو ایتالیائی که مشارکتی فعال را در مباحث نظری موضوع داشتند .
یکی از فیزیکدانان به نام نیلس بور در توسعه مکانیک کوانتوم بسیار مؤثر بود وی یکی از نظریه پردازان (شکافت) نیز محسوب میشود، (بور) اصل مکمل بودن را ارائه نمود.
پائولی فیزیکدان سوئدی مشارکتی فعال در تکمیل نظریه مکانیک کوانتوم داشت و دیراک در بسط نظریه کوانتا بسیار کوشید وی نظریه پرداز وجود ذرات بنیادی (پادذره) است که بر خواص آن نیز نظراتی ابراز نمود.
اروین شرودینگر معادله مکاتب موجی را که اساس مکانیک کوانتومی است و معادل با ماتریسهائ هایزنبرگ میباشد ارائه داد، وی در توضیح و توسعه مکانیک موجی همت گمارد. (موری گلمان) از فیزیکدانان نظری امریکا و یکی از دانشمندان بزرگ ذرات بنیادین محسوب میشود تحقیقات و نظرات وی بر کوانتا موجب ارائه عدد معروف شگفت انگیز گردید و بر مبنای ساختار (کوارک) طبقه بندی هائ جدیدی برائ ذرات بنیادی ارائه داد.
بیان توضیحی (تسویگ) و (گل مان) ـ در مراحل اولیه کشف کوارک چنین بود که نمایشهای (3) SU که ذرات آنها را اشغال میکنند از میان کلیه صورتهای ممکن از لحاظ ریاضی با فرض این که آنها از 2 ترکیب نمایش بنیادی تولید میشوند میتوان آنها را انتخاب نمود،(گل مان) این ماهیتها را در نمایش اصلی (کوارک) نامید.
شناخت کوارکها در نخست به سه کوارک *53 منحصر و سپس کوارکهای دیگر شناسائی شدند لذا این سه نوع کوارک یا طمعها*54 به کوارکهای ـ U = بالا ـ D = پائین و S = شگفتی نامگذاری گردیدند که منظور از عنوانهای فوق به جهتگیری (ایزواسپین) کوارکهاست.
قبلاً به کوارکها جوهر یا هستی میگفتند و عنوان ذره بعداً بر آنها اطلاق گردید.
کوارکها هرگز بصورت منفرد مشاهده نشدهاند اما از 1968 با آزمایشهای نا کشسمان ژرف در مرکز شتابنده خطی استانفورد *55، برهانی قاطع و گواهی غیر مستقیم بر واقعیت فیزیکی کوارکهاست، قبلاً فیزیکدانان در مورد واقعیات وجود کوارک به فرضیات و براهین ریاضی (3) SU متکی بودند.
دلایل عدم مشاهده کوارکها در حالت آزاد محبوس بودن کوارکها درون نوکلئون است که قادر نیستند به حالت انفرادی از آن خارج شوند لذا در خارج به حالت مجموعههای کوارک ـ پادکوارک یعنی مزونها ظاهر میگردند.
بر مبنای فوق، توصیف کیفی و کمی کوارکها راه درازی در پیش است، فیزیکدانان در دهه 1970 توانستند با نظریه جدید دست آوردهای محرزی را تبیین کنند بر این اساس سه کوارک در نوکلئون هر کدام خواص بخصوصی دارند که شبیه بار الکتریکی است که آنرا رنگ نام گذاردند مثل کوارک آبی یا سبز یا قرمز ـ مجموع آنها نوکلئون سفید است که به حالت آزاد مشاهده میشود و در ادامه نیز به مجموع کوارک و پاد کوارک بر میخوریم، که با قیاس بانظریه الکترودینامیک کوانتومی یا نظریه کوانتومی الکترومغناطیسی به آن (کرمودینامیک کوانتومی) گفته میشود بنابراین بر هم کنشی هسته ئی بنیادی، مبادله کلوئون میان کوارکهاست، که از مبادله مزونها میان نوکلئونها بنیادیتر محسوب میشود که در هسته مشاهده میگردد.
به مجموع کوارکها ـ پادکوارکها و گلوئونها (پارتون) گفته میشود لذا یک پروتون متشکل از سه پارتون میباشد.
با اثبات هسته درون اتم توسط (راترفورد) در دستگاه شتاب دهنده استانفورد مشخص گردید که درون نوکلئونها ساختاری ظریفتر به مانند نقاطی شبیه هستههای تمشک مشاهده میشود که بر روئ آنها الکترونها بشدت در حال حرکتند که این ذرات بنیادین را پارتون*56 نام گذاری نمودند سپس رگه یا گستره باریک از نوترینوومیون تولید گردید که در (ابر شتابنده)ها انجام گرفت لذا محقق شد که این پارتونها کوارکهای فیزیکدان آمریکائی موری ـ گل مان است که در سطور فوق به آن اشاره شد.
در مدل کوارکی وجود نیروهائی فرض میشوند که سبب نگهداری کوارکها در کنار هم میباشند و میتوان گفت طیف جرمهای ذرات بنیادی را برائ ذراتی با عدد کوانتومی یکسان و اسپینها ی مختلف تولید نماید.
مسائل مطرح در مدلهای کوانتومی در فرآیند پیشرفت نظریه کوانتومی توام با نظریه QED الکترونی میباشد که به تبع کنکاشها و با بکارگیری انرژیهای فوق العاده بیشتر در(شتابدهندها) و (ابر شتابدهندها) ساختار دقیقتری از کوارکها کشف کرد.
توضیحات فوق نیز الزاماً در ارتباط با اسرار نهفته کائنات و پیچیدگیهائ شگرف آن در ذرهئی است که نا به هنجاریهای عناصر درونیش با قوانین کلاسیک فیزیک همگرایی ندارد که علیرغم این نظریه ، در فلسفه انتخاب، آن به ظاهر نا به هنجارها، هنجارهائیست در ظریفترین ارتباطات قوانین هستی که حتی بال زدن پشهئی نیز میتواند در نتیجه محاسبات فرمولی هر کنشی و یا هر واکنشی در کوچکترین و بزرگترین پدیدهها مؤثر افتد.
همانند کسر و یا کمبود حتی یک دانه شن از کره زمین که در منظومه شمسی و در کل سیستم کهکشان راه شیری و رویدادهای درون آن بدون تأثیر نمیتواند باشد، برهان محکم علمی آن، نقصان طیفی از جاذبه زمین است که در ادامه این کار و به تبع تسلسل کـُسور نهایتاً جرمی عظیمی از مجموعه دانههائ شن را شامل میشود که به شدّت در نیروی جاذبه زمین تأثیر گذاشته و علماً تبعات آن نیز در (ارگانیسم) موجود در کل (عالم امکان) مؤثر میافتد.
شرح مختصر مطالب فوق در بررسیهای نظریه کوانتا از طرف فیزیکدانان نظری براهمیت نکته ظریفی بود که در آن پدیده رخ نموده بود و آن نظریه عدم قطعیت و احتمال در میدان کوانتوم.
لذا بر مبنای نظرات بسیاری از دانشمندان فیزیک در بحث نظریه کوانتا،منظور رد یا تأئید قانون احتمال و عدم قطعیت آن نیست که به عبارتی چنانچه تأئیدی بر ساختار عدم قطعیت و احتمال باشد جانب آنهائی را گرفتهایم که به ماورالطبیعه معتقدند و یا به آن گرایش دارند و چنانچه بر رد آن سخن به میان آوریم جانب ما دیگرایان صرف را گرفتهایم که قانون علت و معلول و تجربه و مشاهده را در جهان کوانتومی، بدون کوچکترین انعطاف بر نظریه خلاف آن متصورند لذا در مرحله نخست خلاصه نظرات منتج از اظهارات چند تن از دانشمندان فیزیک را بیان میکنیم. «اینشتین» قانون احتمال را به علت پدیدههای فیزیکی غیرقابل قبول میدانست و عدم قطعیت ذاتی را نمیپذیرفت و در مورد نظریه کوانتومی چنین استدلال مینمود که نظریه مذکور ناقص است و نظریه کاملی محسوب نمیشود و تا آن زمان (از اوایل قرن 20 تا اواسط آن) ضمن مشارکت در مباحث نظری فیزیک کوانتومی، استدلال عدم شناخت را بر قوانین ذرات بنیادی ابراز نمود.
بحث و بررسیهائیکه توسط فریکدانانی چون هایزنبرگ، و اسکارکلاین، و ولفکانگ، و پائولی، و نیلسبور، انجام گردید هر یک تأئیدی قطعی و یاضمنی بر قوانین مرتبط بر آن را داشتند و حتی برای تکمیل براهین آن نظریهها و فرمولهائیی ارائه دادند.
هایزنبرگ که اصل عدم تعیین را مطرح نمود با همتایان خود به این نتایج دست یافت که مآلا عدم قطعیت حالت خاص از اصل مکمل بودن است، چون بور معتقد بود که کمیتهائ زوج برائ پدیده اتمی قابل توصیف است با در نظر گرفتن اینکه مشاهده یکی از آنها مشاهده دیگر را منتفی مینماید چون یکی از کمیتها از دو کمیت در یک زمان قابل مشاهده و تعریف نیستند و لذا حالت خاص از اصل عمومی مکمل بودن را ارائه نمود که آن اصل مکمل بودن برای کمیتهائ زوج لازمه تعریف و توصیف اتم است فی المثل تعریف عدم قطعیت مکان و سرعت مکمل یکدیگرند اما در یک مقطع زمانی نمیتوان مکان و سرعت یک ذره را تشخیص داد و یا همزمان مقدار انرژی و اندازه حرکت یک پدیده اتمی را معین نمود. در رابطه با موج و ذره نیز رابطه فوق متصور است، حاصل ضرب دو عدم قطعیت مساویست با ثابت پلانک*57 p2 (h) .
(بور) بر این مبنا معتقد بود که نظرات تأئیدی او بر تجربه، اصل عدم قطعیت را خدشه دار نمیکند وی بر این نظر بود که مکانیک کوانتومی برای محاسبات میزان انرژئ حالتهائ ایستای اتم و هم برای برآورد احتمال، حادث شده است و نیز بر این باور بود که مکانیک کوانتوم ساز و کارها و روشهای قابل وثوق در اختیار دارد و چنین ابراز نمود که نظرات ما و توضیح ما از خواص اتم کمتر از واقعیات نظری در نجوم، که از روش مکانیک نیوتونی بدست میآید نیست و در مقابل اندیشههائ بور، اظهار نظر (انیشتن) در مبحث عدم قطعیت و احتمال است که بیان داشت (خدا طاس نمیاندازد).
«دیراک» نیز به زعم خود، اراده و انتخاب طبیعت را بر ذرات منفرد عنوان مینمود، و در مخالفت بر نظریه احتمال و عدم قطعیت در فیزیک کوانتومی، تبیین آخرین حربه در ارائه متغیرهائ نهفته در ذره و یا در محیط میباشد که نمیتوان از آن به سادگی گذشت، چنانچه بخواهیم از موضوع بحث اصلی پراکندگی حاصل نشود و آن نیز بیان دانشی بود که مبنائ مسئولیتش، نشاندهنده مقصدیی واحد برائ همه انسانهائ ،انتخابگر، باشد، که حصولی جز «امکان» متعالی، مقصد دیگر را متصور جهان هستی نداند.
لذا متعاقب طرح تبیین خلاصهئی از نظرات فلسفی در فصل اول و ادامه مبحث در فصل دوم و بیان مسائل علمی نظرئ فوق الذکر که پژوهش مختصر آن در بُعد فلسفی (علم) قرن بیستم مطرح گردید چنین استنباط است که همانطور که قبلا متذکر شدیم همه نظرات اشراف بر حساسترین موضوعیتی داشته و دارد که فلاسفه و دانشمندان قرون گذشته بر آن رأی، مباحث و تفکر خویش را بنا میکردند و آن چیزی نبود جز موضوعیت علت و معلول که متناظر بر ایده و یا تجربه نمایان میگشت که به به هر روی ، بر مبنای همان مقوله ، پایه و اساس تفکرات و اندیشههائ رفتاری جوامع شکل میگرفت،
لذا چون فیزیک کوانتومی بنوعی در ارتباط محکم و وابسته به رأی فلسفی علت و معلول و احتمال و عدم قطعیت،موجد دو دیدگاه متفاوت در طرح موضوعیت قوانین آنها در میکانیک کلاسیک از سوئی و مکانیک کوانتومی از طرف دیگر ـ باعث تحیر آندسته از پژوهش گران جوان و محققینی که مآلا نتیجه آن را قطعیتی (گر چه ناروا و اشتباه) برای تعیین تکلیف خویش و انسانها میدانند ما را بر آن میدارد با بررسی و طرح کلیت فیزیک در بعد فلسفی آن که شرح مختصری بر آن آورده شد پاسخی بیابیم و این تَوَهم را از بین ببریم که آیا تنها با صحت قوانین مرتبط بر آن و اثبات فرضیه عدم قطعیت و احتمال مجاب و معتقد به نیروئی ماورائی شویم و رفتارمان را در کلیت وجودئ خویش در راه معقول مبتنی بر وجوب بگشائیم و یا بالعکس چنانچه با رد عدم قطعیت و احتمال و اثبات و استواری قوانین نیوتونی بر فیزیک کلاسیک و تعمیم گرایشی آن در حوزه میدان کوانتومی، جبر رفتاری و مادی را توجیهی بر رفتارهای نامعقول خویشتن و جوامع بشری بدانیم و یا قرار بدهیم ؟،
آیا تنها مادی بودن (ماتریالیست) و یا الهی بودن (ایدهآلیست)، توجیه تشخص رفتاری مان در کفایت (انتخاب) است؟ آیا راه سومی نیست؟ البته بنا را ندارم که در رابطه با کلیت موضوع فلسفی و توهم ایجاد شده در اصل علیت و تنها به علل رد و تأیید، آنرا ملاک تحقیق و استنتاج قرار دهیم بلکه با بیان بخشی از علوم که به فلسفه نیز ارتباط پیدا میکند حکمت وجودی انسان و طبیعت و خدا را به تمسک در جنبههای استنادی و وجوه استقرائی آن ، گامی به نتیجه مطلوبتر برداشته شود، چون نگارنده این سطور اصولا تبحر خاصی در علوم نداشته و معلوماتم در این زمینه اشتیاقیست که در عرف مطالعاتی یک فرد و یک محقق و یا یک پژوهشگر وجود دارد بنابراین پس از ارائه نظراتی از فیزیکدانان که اجمالاً به آن پرداخته شد متعاقباً نظرات دیگر فیزیکدانان را در این زمینه جویا میشویم تا پژوهشگران گرامی برداشت خویش را با جمع بندی معلوماتیکه از نظرات کسب میشود با تفحص و تتبع بیشتر و نیز با نظرات تطبیقی خویش و نوشتار نظری نگارنده، به احراز یک نتیجه مبتنی به واقع گرائی و معقول و مطلوب،به یک تشخص متعالی و مقدس نائل آیند و با نیروی لایزال همه انسانهای حقگرا با پتانسیل نامتناهی علم و فطرت به مبارزه و ستیز با هر آنچه که سد تکامل کل (امکان) است دست در دست رب العالمین، منتخب اولین و آخرین نهیم و وجود خویش را به اتصال نهایت آخر ـ تکثر مشتّت را به وحدتی در خلوص زیبائیها غریق کنیم که میدانیم ما این تعهد را بر دوش خود احساس میکنیم چون هرگز یورش ظلمتها، تفکر پاک و مقاوم را به هراس نخواهد انداخت و ما انتخاب میکنیم راستی را زیبائی را سُرور را مهر را عشق را و پناه میدهیم در آغوش مهربانیها آنکه از جرح اهریمن زر و زور تزویر به سویمان گام مینهد و شتاب دهیم با فریادی که بخوانیم دلها را در فضای عرفان و تفکرمان را در دریای معرفت و بیاموزیم مهر را عاطفه را ایثار را و با زیبائئ حکمتمان خار را گلی پنداریم و گلهای گذشت را تقدیم کنیم به پای یک لبخند........
در تعقیب نظرات فیزیکدانان در نفی و اثبات جبرگرائی ـ «پلکینگهون» نظریه متغیرهای نهفته را رد نمود ـ (شرو دینگر) که فرمول ابداعیش نظریه میکانیک کوانتوم را به حیطه تجربه کشایند ایرادی نیز در تابع کاهش موج عنوان نمود ـ «فاینمن» فیزیکدان نظری که از نخستین افرادی بود که در توسعه نظریه میدان کوانتومی نسبتی نقش عمده ئی داشت نظر بر این بود که فهمیدن نظریه فیزیک کوانتومی برای کسی مقدور نیست.
فیزیکدانان دیگر چون پیجلر و دسپگنات و اسپکت و والس کاردن و دیویت و گراهام و فن فرآنس و گریبین، نظریه چند جهانئ فیزیک کوانتومی را میپذیرند.
والس کاردن فیزیک کوانتومی را معیاری از عقل و حکمت دانست. «فن فرآنس» با تعریف واقع گرایی علمی چنین نظر بود که هر نظریه علمی الزام به اعتقادیست که به حقیقت آن داشته باشیم بنابراین کفایت تجربی، تأیید یک نظریه را به همراه دارد، مفهوم نظریه (فن فرآنس) میتواند به عبارتی چنین باشد که نتایج سازگار و همخوان با مشاهدات، متقاعد بودن به یک نظریه را کفایت میکند.
و دسپگنات معتقد بود که علم کنونی که نمیتواند حقایق اتم را تبیین کند و متوسل به استعاره میشود چگونه میتواند حقایق هستی خودش را بیان نماید، «دوبروی» که ارائه دهنده طبیعت موجی برائ الکترونها بود طرد عقیده کلاسیکی در تراگسیل ذرهها را مردود اعلام نمود ولی چنین نظر داشت که رفتار تابع موج به منزله موج راهنما برای رهبری مسیرهاست ،بر مبنای این اعتقاد نظریه متغیرهای نهفته توسط همفکران این فیزیکدان برهانی محکم برای تراکسیل ذرات در میدان کوانتومی عنوان گردید، «شرودینگر» نظریه کوانتومی را توضیحی محکم و صحیح از واقعیت نمیدانست.
از آنچه که در مورد بُعد فلسفی مکانیک کوانتوم و نظرات موافق و مخالف در سطور فوقِ ارائه گردید چنین برداشت میشود که یک نظر قطعی در باب « جهان درون » بدست نمیآید، لذا اظهار رأئ علمی با معلومات الکن نگارنده در علم فیزیک در برابر نظر علمی فیزیکدانان که شرح مختصری از آن رفت بسی ناروا و گزافهئی بیش نخواهد بود تنها از نحله آنچه که مطالعه و بررسیها باعث بوجود آمدن نوعی تبلور نظر گاهی در تفکر و اندیشه شخص میشود میتوانم چنین بیان کنم که هیچ تعارضی در مقوله علیت در اندیشه (خدا) هم نمیگنجد، که بر این مبناء کلیه روابط هستی چه آن را فیزیک بدانیم و چه آن را متافیزیک فرض کنیم بر پایه تخلیص و خلوصی ست که خدشه در تمامیت منطقی آن وارد نیست.
به عبارتی قوانین در کلیت وجودی پدیدههائ فیزیک و ماورائ آن بر اساس ضابطهایست که هرگز نمی توان احتمال ناموزون را بر آن متصور بود زیرا خداوند عادل هیچ رابطه ناعادلانهئی را به صِرف قادریت خویشتن بر کوچکترین و بزرگترین پدیدهها اعمال نخواهد کرد چون به اعتقاد من، (خدا پارتی بازی نمیکند).
برای خاتمه بحث علمی ـ تجربی در هزار توئ علةالعلل و پرهیز از اطاله بیش از آن در پیگیری و توضیح بیشتر موضوع نمیتوانم از چهار نیروی قابل تشخیص طبیعت که بر تمام پدیدههای مشاهده شده در جهان متعینِ شناخته شده حکم میرانند سخنی به میان آورم و نمیتوان از تکاپوئ ژرف دانشمندان در نحله (وحدت نیروها و ابر وحدت) آنها وارد به موضوع و به تبیین آنها پرداخت که مقصود نظر ما نیز و (فلسفه انتخاب ) تنها شناخت چهار نیروی فوقِ الذکر نیست که دنیای فیزیک و فلسفه بدنبال کشف منشاء آن نیروهاست که بیش از یک قرن است که انسان عملاً دست در درون اتم برده است و کنجکاوانه آنرا میکاود و تحیرش بیش از تحیریست که هزاران سال چنگ بر برون آن انداخته است.
(دانشمندان و اهداف)
همانطور که متذکر شدم کاستیهای معرفتی علوم فیزیک و متافیزیک نگارنده این سطور در برابر آراء فیزیکدانهائی چون اینشتین ـ نیلس بور ـ دیراک ـ فاینمن ـ دوبروی ـ فن آنسن ـ شرودینگر و دهها دانشمند جهان فیزیک چنان است که بحثی را در کمیت دیگر و ماهیت دیگرآن،اضافه بر آنچه تدوین و ارائه دادهاند بر ما نمیگشاید و برمبنای آنچه که عملکرد همه آنها در طیفی که متولی تکامل و بری از ایستا و تخریب است یکسان رخ مینمایاند ما باید کدام یک از نظرات آنها را تایید کنیم؟ چنانچه راهیست که آنها میپیمایند و مقصدیست که برای همه آنها یکیست آنهم علیرغم ایدههای متفاوتشان از جهان درون و برون.
برای ما نیز انتخابِ نظرات هر کدام از دانشمندان که با نظرات ما تطبیق نسبی هم که داشته باشد کفایت در منظور نظر است بالفرض چنانچه نظر انیشتین که بر مبناء اینکه قانون احتمال به علیت پدیدههای فیزیکی غیر قابل قبول است و به تبع تائید و دلیل همخوانی وهمگرایی با نظر مادی ما برآن ،نباید تصور کنیم که اینشتین به وجود خداوند معتقد نبود که اشتباهیست فاحش، زیرا با تتبعی که در سخنان این مرد بزرگ میشود مخلص کلامش چنین است که در تار و پود این هستی و نظام مرتبط بر آن در بزرگترین پدیدههای جهان از زمان و مکان از آسمان و زمین از کهکشانها و صحابیها و سیارات تا نظم کوچکترین ذره از اتم تا کوارکها در میدان کوانتومی، تنها اراده ازلی و ابدی خداوند است که حکم میراند، که به هر جهت نظرگاه مادی در فلسفه دلیل بر انکار وجود خدا نیست ـ به مصداق سخن نیلس بور که بیان نمود با وجود رأیم به تجربه ومشاهده ، باز خدشه ئی در اعتقادم به قانون احتمال و عدم قطعیت وارد نمیشود این بدان معناست که واقعیت گرایی در عرصه مکانیکی و مادی جهان ، نادیده گرفتن واقعیت جهان درون نیست .
شاید جذابیت سخن (والس کاردن) بیشتر بدل بنشیند که فیزیک کوانتومی را معیاری از عقل و حکمت نامید و یا سخن (دیراک) را که ما با انتخابی از جانب طبیعت روبرو هستیم.
به هرروی، پیش از آنکه ازاستدلال در بحث علمی ـ تجربی بخشی از فلسفه خارج شویم و به استدلال در دیدگاههای نظرئ علم ی فلسفه در محدوده بحث مرتبط به آن بپردازیم حداقل یک نتیجه عالی،از هر آنچه که فلاسفه جسور و کنجکاو و اندیشمندان در نحله ادب و هنر و متفکران بی قرار از سکون و فرزانگان خردورز و دانشمندان پیک رسان تکامل و پیامبران مهر و وحدت و شاعران بی باک عرصه رزم و عشق، علیرغم اینکه بعضاً از نظر اعتقادی به جهان درونی و برونی، تضادی نیز بر آنها مترتب، وجه اشتراک همه آنها برای ما محرز و مسلم شده است اینست که عمدتاً وجه غالب عملکرد آنها در زندگی مشحون از مؤلفههای بالنده و متعالی است و هدف نهائی آنها در پیشرفت و تکامل و تعالی خویش و جهانِ «امکان» بوده و هست و هر یک سهم بسزائی را در فرآیند تکاملی صحنه جهان بشریت ایفا نمودهاند و تفکر«غالب» آنها در فرآیند هستی یک « شدن» در مسیریست که مقصدی جز پیوستن خویش به جاودانگی مطلق نبوده است،
اگر تضاد اعتقادی آنها در ایده ئولوژی چون دو پیکانی در دو جهت کاملاً مخالف بر مقصدی نشانه رفته است مطمئن باشید که آن دو پیکان تنها بر یک هدف طی طریق میکنند و بر آن مینشینند و آن هدف جز اتصال روح جدا شده از مبداء اولین به مبداء کل درمقصد آخرین نیست و هدفی دیگر را تعقیب نخواهد کرد با این تفاوت که یکی از پیکانها دیرتر به مقصد میرسد و یکی زودتر، و این مهم در کلیه افراد فرهیخته در نیک رفتاری آنها و در نیک اندیشی آنها در تبلور ستیزیست که با هزار توی زنجیرهای عفن سیاهی و ظلمت پنجه در گلوی اهریمن انداختهاند و تاگلوی ابلیس را نَدرَند از پای نمینشینند،
ممکن است ایرادی جدی براین سطور آخرین وارد آید که بعضاً دانشمندان و متفکرین نیز باعث بدبختیها و رنجها و آلامهای بسیاری برای بشریت بودهاند لذا ضمن تائید این مورد بر بعضی از افراد دانشمند که آلودگیهای سیاسی بر اندیشه هایشان آمیختگی پیدا میکند و میکرده است چنین امری نه تنها دور از ذهن نیست بلکه واقعیتی است که کتمان آن از انصاف به دور است اما در اینجا یک تفکر انحرافی در بیان ایراد فوق وجود دارد که اولاً آندسته از متفکرین که در ایجاد مصائب بشریت سهم بالائی را دارا بودهاند و دارا هستند در طیف کسانیاند که مدعی جاهلانه سیاستمداری و روشنفکری بر مبنای بهانههای توجیه گرانه تفکر برتریت فضائ اندیشه خویش در پوشش ارزشهای نژادی یا دینی حاکم در جامعه، خود رامطرح و سوار بر امواج تحیر موهوم اندیشه اکثریت جامعه عوام خود سکاندار نفس اهریمنی و خود آگاه خویش و نفس اماره ناخودآگاه جوامع عوام، میشوند که متعاقباً این خود انگیخته گی پوچ و مخرب چه فجایعی که بروز نمیدهد و چه شقاوتها و مظالمها و تخریبها که صورت نمیگیرد آنهم بدلیل همان ناپایداری و نااصلی و ناخالصی عقیده بر کلیت عام تکامل است که در مقطعی پویائی معقولانه جهان بشریت را در حالت ایستا و یا برگشت موقتی قرار میدهد والا چنانچه توهمی از آن گروه از دانشمندان است که اگر بخشی از اکتشافات آنها در مسیر تخریبی قرار میگیرد صحیح نمی افتد که نظریست کاملاً ناروا ـ چنانچه تعمق بیشتری در منظور نظر دانشمندان صورت گیرد ارائه اکتشافها و اختراعات آنها ابتداً بهره مندی و انتقاع جهان بشریت بوده است و لاغیر که بعدا و غالبا توسط سیاستمداران از دست آوردهائ آنها سوء بهره برداری شده است،
فی المثل در مجامع علمی (تجربی ـ نظری) افرادی چون نیلس بور ـ هانس. آ. بته ـ رابرت ویلسون ـ رابرت اوپنهایمر ـ انیشتین ـ امیلیو سگره ـ لئورزیلارد ـ رودولف پایرلز ـ انریکوفرمی که اثر تفکر آنها در فعلیت شکافت هستهئی و انرژی اتمی و کلاً مبحث اتمیک بر هیچ کس پوشیده نیست، مشاهده میگردد که کلیه قریب باتفاق آنها بر اساس همان وجدان انسانی و بر مبانی اهداف علمیشان در بهرمندی بشریت از آن، از اولین اشخاصی بودند که در مخالفت سرسختانه بر علیه تولید و توسعه بمب هیدروژنی و هستهئی بپا خواستند و اخلاقاً خویش را متعهد به جلوگیری از تراژدی بزرگی می دانستند که از دانش آنها در حال وقوع بود.
در این میان نگرانی (رودولف پایرلز) و (باب ویلسون) و (نیلس بور) و (زیلارد) بیشتر از همه مشهود است، محکمترین برهان این نظرگاه ،حُسن نظرِ دانشمندان از اکتشافات و اختراعات و نظراتشان،در نامه 68 تن از فیزیکدانان طرح (مانهاتان) است که پیش از استفاده از بمب اتمی در جنگ بر علیه ژاپن به رئیس جمهور وقت آمریکا (ترُمن) نوشته میشود و آشکارا مخالفت خود را از بکارگیری بمب هستهئی در جنگ اعلام میدارند، که اگر موافقتی هم میشود آنهم به اصرار سیاستمداران، انفجار بمب را تنها در منطقه غیر مسکونی برای ناظران بین المللی و نشان دادن قدرت بازدارنگی به ژاپنیها برای خاتمه جنگ و تجاوز و آتش بس بوده نه ریختن بمبها بر سر حداقل آن مردمی باشد که در ژاپن میزیستهاند و چه بسا با جنگ هم مخالف بودند و یا کودکان از همه جا بی خبر و بیگناهیکه در این منازعات و تصمیمات باید به آتش متکبرانه سیاستمداران بسوزند و خاکستر شوند،
سیاستمدارانی چون (اچ.ال.استمیون) وزیر جنگ امریکا و (جمیز برنز) وزیر امور خارجه و (ترمن) رئیس جمهور، افراد مؤثری که موافقت و تصمیمشان بر بکارگیری بمب اتمی بر سر شهروندان ژاپنی، هیچگونه توجهی به نظرات و مخالفتهای 68 نفر از بزرگ ترین دانشمندان فیزیک هستهئی نکردند و حدالمقدور به پیشنهادهای آنان مبنی بر انفجار بمب در منطقه غیر مسکونی نیز ترتیب اثر ندادند.
با توجه به نامه ارسالی (اینشتین) به (روزولت) رئیس جمهور وقت امریکا موضوعیکه جلب توجه میکند اینست که در مراحلی که به دانشمندان نیاز است برای آنها ارجی قائلند و پس از آنکه نظرات آنها و علم آنها در تحت سلطه و کنترل سیاستمداران قرار میگیرد با آنها چگونه برخورد میشود.
در نامه انیشتین به روزولت و هشدار این دانشمند برای کنترل معادن اورانیوم و جهت جلوگیری از ساخت بمب هستهئی توسط آلمان ، ملاحظه میشود که روزولت ضمن پاسخگوئی و تشکر از انیشتین در نامه مورخه 16 اکتبر 1932، بلافاصله با تشکیل کمیسیونی به پیگیری تحقیقات سفارش میکند ومتعاقب تحقیقات و کنکاشهائ وسیع علمی تجربی اولین بمب اتمی پلوتونیومی در مورخه 16 ژونیه 1945 در ناحیه نیومکزیکو واقع در لوس آلاموس به عنوان آزمایش اولین شکافت هستهئی، یک بمب انفجاری صورت میدهند و در چنین زمانیست که نگرانیهای دانشمندان افزایش میباشد حالا دیگر سیاستمداران امریکائی و در رأس آن (هاری ترمن) حتا به درخواست ملاقات (لئور زیلار) پاسخی نمیدهد و ملاقات وی را به (جیمزبرنز) وزیر امور خارجه محول میکند طرفهای مذاکره در باب بکار بردن انفجار بمبهای هستهئی و مخالفتهای دانشمندان با اشخاص چون وزیر جنگ و امثالهم است، (اچ. ال. استمیون) زیر بار پیشنهادهای دانشمندان فیزیک نمیرود و همچنین جیمزبرنز و ترمن،
دیگر کنترل اوضاع به گونهئی است که سیاستمداران بر آن حکم میرانند، زیرا مشاهده میشود که وقایعی که شرح مختصر آن در بحبوهه تعاملات علمی و تحقیقات عالمانه و در جوی متشتّت جنگ جهانی دوم بوقوع پیوست چگونه پیامدها از بُعد علمی قضیه فیزیک و نظرات آنها به بُعد نظامی کشیده میشود، در این مرحله عنصر فجایع و تراژیک آن، توسط دانشمندان صورت نمیگیرد بلکه عنصر اندیشه سیاستمداران است که خود را مستحق تصمیمی میدانند که منبعث از افکار عمومی است لذا اندیشه اجماعی و توافقات ضمنئ یک ملت است که اخذ تصمیم میکند و مآلا توسط نمایندگانش که مجلس و دولت است و کلید استارت فعلیت آن قوه بدست چند سیاستمدار....
بهر صورت چنانچه دانشمندان نقشی غیر مستقیم و ناخواسته در فجایع بشری دارند اما این افکار عمومی مردم است که نقش تعیین کنندهئی در فجایع و مصائب دارند زیرا در نهایت دولتها و سیاستمداران هستند که عناصر مقابله با آن افکار و یا به فعل رساندن آنرا در دست دارند...................
درنوشتههای اولیه فصل دوم بابی را گشودیم که در استدلال علمی تجربی برای بخشی از فلسفه بود که در ارتباط با نیروی ماورائی یا متافیزیکی یا وجود (جهان درون) بحث میشد ـ اطاله توضیحی آن بر اهمیتی بود که فلسفه انتخاب ،بر آن داشت که به هر روی تأیید خوانندگان پژوهشگر و فرهیخته ما بر وجودِ جهان درون و یا انکار و رد آن ، به رأی و درایت خودشان بستگی دارد که در بُعد تطبیقی آن ، در دیدگاه فلسفۀ انتخاب، آراء مختلف قابل احترامند که اصل و منظور نظر در فلسفۀ انتخاب، به نتیجهئی بود که بر آن مترتب است که مآلا بر آن واقف شدیم لذا در ادامه بحث به استدلال علمی نظرئ فلسفه انتخاب میپردازم...
اصطلاحات و واژه هائ فلسفی و نام ها در فصل دوم
*53= STRANSE و UP , DOW
*54= (FLAVOURS)
*55=(SLAC)
*56= PARTON
*57= p2 (h) .
* بخش ویرایش شده *
خدا (خودآمده) = قانون (Absolute Law)
در مقدمه به علت پیچیدگیهای سخت مقوله روح و ماده الزاما توضیجاتی از دیدگاه نظری در ، فلسفه انتخاب، داده میشود که مشابهت هائ مصطلح آورده شده ، در بُعد فلسفی این مقوله و نامگذاریهای علمی دانشمندان بر پدیده هائ فیزیک در پژوهش های ذرات بنیادی، برائ خوانندگان گرامی به ویژه برائ آنهائیکه چندان به گونه تخصصی در زمینۀ موضوعی فیزیک آشنائی ندارند این شبهه پیش نیاید که آنچه از جانب نظری نگارنده و یا از جانب فیزیکدان هائ معاصر نظری و تجربی ارائه شده است مطلقا درین مقطع ( دهه اول قرن 21) میتواند حقایق محضی باشد که با آن ، رآیی نهائی صادر نمود که روح و ماده کیست و چیست و ......مگر داوری دانستنیهای متقن و مستند ، بر آینده موکول شود که شیفتگان فلسفه و علم پیگیر آنند و آن دانائی بر حقیقت هستی و و جود است .
موضوع مهم دیگری که می بایستی پژوهشگران برآن اشراف داشته باشند این است که ما ار دریچه کدام دیدگاه در پئ آگاهی از بن پایۀ هستی و وجود هستیم ؟ چنانچه واژه [هستی] را به معنی یا به جائ [ روح یا روان ویا خدا یا به تعبیری که بی ربط نیست حیات] ، و واژه [وجود ] را به معنی یا به جائ [ماده] فرض کنیم اجبارا و الزاما میبایست آنها را از دو نگرشِ دیدگاه فلسفه و دیدگاه دانش (دانش فیزیک) بررسی نمود اما اشکالی که درین جا وجود دارد اینست که خدا یا روح تنها در بُعد فلسفی قابل شناسائی و یا اثبات هست که آیا اصالتا روح یا خدا، موجودیتی واقعی دارد یا ندارد؟ و اگر موجودیتی دارد آنگاه چیستی آن با علم مشخص شود .....
لذا با پژوهش ها و دستاورد های دانش کنونی باید گفت که چیستئ خدا یا روح از دید دانش محال است مگر آثاری از نشانه هائی که در پژوهش های علمی به دست آمده باشد ، مانندی چون برآیندهائی که در برخورددهنده هادرونی بزرگ(ال اچ سی) در مرکز تحقیقات هستهای اروپا درسرن سوئیس،حاصل شده است که سازندگان آن به دنبال منشأ جرم بوده اند.....
در توضیح آخرین دستاورد های علمی در مورد پدیده هائ فیریکی چنین آمده است که در فیزیک ذرات، هر ذره بنیادی دارای دو ویژگی است1= چرخش*58 و 2= قرینگی*59.
قرینگی سبب کنش متقابل ذرات می شود اما مفاهیمی که برای قرینگی قائلند این نکته است که قبول قرینگی آن است که ذره باید بدون جرم باشد. راه حلی که فیزیکدانان ارائه داده اند بدین گونه تشریح شده که ذرات بنیادی جرم ندارند اما با عبور از [میدان هیگز] دارای جرم می شوند. اما فنومنی که خودِ میدان هیگز را با دیگر ذرات یا نیروها در کنش قرار می دهد [بوزون هیگز] است.
گرچه به اشتباه ، سازندگان (هادرونی بزرگ)*60، چنین بیان نموده اند که به ذرۀ خدا دست یافته اند....که البته به تعبیری درست است زیرا نخستین ذرۀ با جرم، سازندۀ گیتی بوده است یا می توانیم بگوئیم آن ذره، آفرینندۀ کائنات است .....اما ذرۀ بدست آمده از دریچه تبیین فلسفی*61 وحتا رئالیسم علمی، خود آفریده شده است گرچه آفریننده هم نیز هست.
اگربا ژرف نگری در به بن پایه ساختار ذرۀ مورد بحث ، پیگیر در *62 شناخت عنصر یا هستۀ ئی که نهایتا مسبب وجود آن(مصطلحا ذره خدا) شویم در تعاریف شناسائی برائ آن عنصر یا آن هسته، نتیجه ئی را حاصل نیست، زیرا ما نمیتوانیم کلیۀ عناصر یا فاکتورهائ موجود در ماده با جرم ( الکترون) و یا در واقع مسبب اصلی در ساخت آنرا شناسائی کنیم زیرا به هر روی در موجودیت ماده با جرم به جز پروتون هائ بدون جرم ، میدانی حضور یافته است که با هستئ آن میدان ناشناس، ذره ئی پدیدار شده است که بدون آن میدان، آن ذره و یا آن ماده باجرم که بن پایه گیتیست، وجود خارجی نداشته است، چون با در نظر گرفتن اثبات قطعی و حقیقی وجود بوزون هیگز (ذره خدا) ، که دربرخورددهنده هادرونی بزرگ *63، ایجادشده است نمیتواند معین کند که با کدام فاکتور شناسا ، میدانی ، نبوده ، اثر وجودئ خود را نشان داده است ، میدانی که گذرگاهی برای بوحود آمدن الکترون را فراهم کرده است.
با توضیحی مبسوط تر اینکه معلوم نمیشود چه چیزی یا کدام ذره ناهمگون یا همگون ناشناخته ئی در فرایند آزمایش ،در پیوندی با پروتون ها، موثر در پدید آمدن شیئئ که ما آنرا ماده نامیده ایم شده است؟! آنچه که در فرآیند ساختن مادۀ با جرم ، موثر قطعی بوده به هر روی نیروئی بوده است که در تونل شتابنده ، نهایتا از،هیچ، چیزی را(ماده بنیادئ با جرم را) پدید آورده است که پیشتر در مدل استاندارد وجود خارجی نداشته است یا گمشده بود.
بر طبق نظریه ئی که موسوم به مدل استاندارد است، ساختار کلیه مواد کائنات از ذراتی بنیادی تشکیل شده اند که دارای شش کوارک و شش لپتون هستند، کوارکها، پروتونها و نوترونها را شکل می دهند و لپتونها، الکترونها و نوترینوها را که درین میان، نوترینو لپتون بدون بار است دانشمندان فیزیک برین باورند که کوارکها و لپتونها را نمی توان به اجزای کوچکتری تبدیل نمود،برین اساس نیز چهار نیروی بنیادی طبیعت را هم نیروی هسته ای ضعیف (که توسط بوزون های W و Z ایجاد میشود) و نیروی هسته ای قوی و جاذبه یا گرانش و نیروی الکترو مغاطیسی( مانند فوتون ها) شناسائی شده اند.
برمبنائ مدل استاندارد این نیروها هر کدام یک ذره معادل دارند به نام [بوزون] که در واقع گروهی از بوزونها این نیروها را به ماده منتقل می کنند لذا برای اینکه این چهار نیرو به ماده منتقل شوند تمام ذرات بنیادی الزام به گذار از میدان هیگز را دارند. که درین جا نیز، میدان هیگز هم به یک ذره حامل نیاز دارد که به بوزون هیگز معروف است این ذره همان گمشده مدل استاندارد بود که دانشمندان دربرخورددهنده هادرونی بزرگ*64 ، مدعئ دستیابی برآن شده اند.
پس در این برخورد نیروهائی چون چهار نیروی شناخته شده و ذرات بنیادی دیگر بدون جرم چون کوارک ها که نهایتا با انرژی داده شده به آنها ماده باجرم یعنی(الکترون) ساخته میشود که این ذره نخستین*65، بن پایه کائنات میشود اما بن مایه آن که مسبب *66 = اصلی در فراهم گشتن الکترون یا حامل آن [بوزون هیگز] است ناشناس میماند مگر ما یکی از عناصر بوجود آورنده آن یا(بوزون هیگز) را انرژی ئی بدانیم که بر پروتونها گسیل شده است مانند چهارنیروئی شناسا چون الکترو مغناطیس یا گرانش ویا......و یا عنصر دیگری که همه جا هست که خصوصیات ماده با جرم را ندارد به طور مثال چیزی مانند ماده تاریک.....................
اما توجه بیشتری که باید بدان اشاره نمود این است که گرچه دانشمندان با کوششی چندین ساله در شتابنده*67 موفق شدند ذرات بنیادی شناخته شدۀ بدون جرم را به ذراتی تبدیل کنند که دارای جرم یا (الکترون) هستند اما در واقع درین آزمایشات ، مقصود دستیابی به عنصری بنام خدا نیست بلکه دسترسی به چگونگی کار خداست در خلق کائنات..............هر چند که الکترون بدست آمده به دلیل این که پدیده نخستینی است که با همگرائیهای مانند خود باعث آفرینندگی کائنات است و به همان دلیل به آن ذرۀ خدا نام نهادند اما این ذره، موسوم به ذرۀ خدا، خود آفریده شده است......
اما در مبحث فلسفی در پژوهشهائی که مشخصا ارتباطی با مباحث هستی و وجود دارند منظور و مقصود، دستیابی به نشانه ها و بن مایه های آن عنصری است که مسبب اصلی در ایجاد هسته نخستین کائنات هست نه در ساختار چگونگی در پدید آمدن آن.
به هر روی گرچه در با نامگذاریهائ علمی به [بوزون هیگز] عنوان ذره خدا داده اند اما به باور من، [بوزون هیگز] نمیتواند ذره ئی از خدا باشد بلکه آن، نشانه ئی از موضوعیت خدائی است که حضورش متقن است چون [بوزون هیگز] موسوم به ذره خدائ بدست آمده حادث شده است که آفریننده آن یا(خالق آن) با الزاماتی که دانش امروزی توانسته است فراهم کند آنرا یا همان بوزون هیگز را پدید بیاورد تا واسط بین ماده بدون جرم و ماده با جرم شود که منتج تمامی کائنات شود بنا بر چنین نکتۀ بسیار ظریف، میتوان این گونه استنباط نمودکه دانش توانسته خداوند را در فرمولی بگنجاند که مسبب ماده (ماده باجرم) شود ....
لذا در فرآیندی میتوان به این پاردایم نظری که در حیطه فلسفی توسط این نگارنده ارائه شده است به انتخاب دانشی که لامحاله مسبب ها را شناسائی میکند چنین گفته شود که آنچه بر کلیه روابط مجازی*68 و غیرمجازی(غیرمتعین*69 ، حاکم است، قانون*70 است که هرگز خدشه ئی برآن وارد نیست که من (نگارنده)، در فلسفه انتخاب، [قانون] را، همان خدا یا معادلی از آن چون [ روح،71 یا روان*72 ویا به تعبیری که بی ربط نیست حیات] بنامم زیرا آدمی توانسته است به یارمندئ دانش در حوزه ئی ویژه ، نیروئی را که آفریننده است الزام به حضور کند تا ماده را بسازد که به هر روی هر فردی در شرایطی توانائی دارد که موجودیت خدائی را وادار به آفرینندگی کند وچون این امر ممکن است ،الزاما می پذیریم که قانون است که حاکمیت تام ، بر موجودیت کائنات را دارد
در نتیجه چنان تچربه ئی برائ نحستین بار مستندا درفرایند شتابنده، هیچ واقعیت غیر مجازی که منجر به تعینِ بوزون هیگز گردیده مشاهده نشد به جز همان نیروئی ناشناخته که در فرایند برخورد دو پرتون، این امکان را فراهم آورد که ماده ئی باجرم (ذرۀ خدا) را پدید آورد ،در واقع آن واقعیت مجازی که در بُعد تعینی به دلیل ماده نبودن ،ناشناس است اما حضوری قطعی آن مجازی ناشناس، مسبب آفرینشی شده است که نمی تواند جز قانونی باشد که نهایتا در شرایط ویژه مسبب پدیده ئی بنام بوزون هیگز شده است.
به علت اهمیت موضوع تاکید میشود گر چه بوزون هیگز آفرینده گی دارد زیرا ساختار بعدی تمامی کائنات است اما خود این ذره به اصطلاح ذرۀ خدا ، خود آفریده شده است بنا برچنین توضیح روشن ، آفریننده این پدیده(ذرۀ خدا) ، را یا باید نیروهای شناخته شده و یا نیروی نا شناخته بدون جرمی بدانیم که انسان با الزاماتی، میدانی فراهم آورده که آن نیرو را(یا آن خداوند آفریننده را) وادار به حضوری نمودۀ که ماده باجرم یا همان(ذرۀ خدا) را بیافریند.........
پس آنچه که درین فرآیند، کوچکترین موجودیتی در ابعاد تعین فیزیکی نداشته است اما در مقطعی خاص با آمدن مجازی خویش مسبب موجودیت یا آفرینش ماده شده است در واقع نه به تنهائی، کوارک ها و نه لپتونها ونه نیروهای شناخته شده بدون جرم ، بلکه هستئ غیر مادی بوده است که در مراحل یا مراتبی خاص در یک فرآیند خاص، حضور و یا پدیداری مجازی داشته در فضائی که آمدنش یک الزام قائم به خویش است که آن، در [نبودِ فیزیکی] در محیط ، نشانه ئی از [ بودِ] فلسفی میدهد و آن چیزی نیست جز قانون....
اکنون ما باید به نکته مهمی پی ببریم یا پی برده باشیم که آن [خودآمده ] از کدام چیستی، بوده است تنها چیستی که باید بن مایه و بن پایه آن باشد آن [هیچ]ی بوده است که پوچ نبوده است چون حضورش مسبب وجود مادی*73 یا مادۀ با جرمی*74 شده است که هسته اولیه همۀ کائنات است.
به باور من (نگارنده ایده فلسفه انتخاب) و با اتکا در پژوهشی که دانش برآن حکم میراند آن چیستی که در بُعد شناسائی فیزیک، هیچ است اما در بعد فلسفی، پوچ نیست نه به نوعی که حدوث هستی از نیستی*75 باشد بلکه پدیدار شدن [هستی]، در فضای هیچ ،که پوچ نبوده است لذا به تابعیست آن، یا تابعیت موضوعیتی که حضورش مسبب آفرینش ماده شده است عنصر یا پدیدۀ*76 ،قانون*77 ،بوده است همان هستئ فراگیریست که حضوری در تمامی ابعاد کائنات دارد و در فرآیندها با برآیندش ،خود، را تحمیل میکند.
بدین معنا که خودآمده ئی میشود که درتمامی مناسبات آنچه که موجودیت متعین دارد خواسته و ناخواسته ، تنها و تنها، چیره گی و رأئ پایانی آن چیزیست که آن مناسبات، انتخابی به جز آن ندارد و لذا آن چیزی نمیتواند باشد به جز قانونی که دیده نمیشود مادی نیست همه جا هست پایوریش (اراده اش) در کلیه مناسبات جاریست.
زیرا قانون است که در مناسبات حضور دارد و در الزامات ، هرآنچه رخ مینمایاند انتخاب ،همان است که ابراز میشود،
لذا در بُعد فلسفی میتوان چنین گفت که هر نوع پدیده ئی که در هر مناسبات طبیعی و مصنوعی و حتا در هر نوع مناسباتی که آن را مصطلحا ماوراء الطبیعه نامیده شده، پدیدار گردد جز یک امر خدائی نبوده است
در فلسفۀ انتخاب ، قانون، مشتمل بر واکنش هائ دوگانه است به تعبیری قانون در بودن و هستی، کنش نیست که در واکنش ها حضورش معین میشود که دوگانگی آن ،در وجود کائنات جبریست.
در تعاریف فلسفی ، میتوان فروزه هائی را برشمرد که در هستئ مینوی و هستئ وجود، پیوندی ناگسستنی با خدا (قانون) دارند که کاستئ هر یک از آنها در خدا ، قانونمندی روابط هرآنچه درکائنات است نقض میشود.
فروزه های خدائی در فلسفۀ انتخاب، با فاکتور هائ عامی همراه است که در کلیت روابطی که در کائنات جریان دارد بازتابی خالص داشته باشد این خلوص الزاما نیکو و یا پلید نیستند اما عاری از هر گونه شائبه ئی در حصول است حاصلی از کوچکترین و بزرگترین کنش هائ هر نوع از ارتباط.
شماری از فاکتورهائ خدا در تبیین فلسفی
1= دربُعد نظری شناسا*78 باشد
2= قدیم باشد*79
3= دیده نشود*80
4= حادث*81 نباشد
5= مجرد*82 باشد
6= همه جا حضور داشته باشد*83
8= در گیتی اعتبار سرشتی آن نسبی باشد*84
9= اعتباری دوگانه داشته باشد*85
10= آفرینندگی*86 داشته باشد
11 = در دوگانگی دارای فروزۀ ذاتی*87 مستقل باشد
13 = از مقوله جهان درون باشد
14= تَعَیُن خاص نداشته باشد.
دو گانگی فلسفی خدا در تبیین فلسفئ انتخاب*88
A = (نگرش فلسفی در باره خدائ نیکی یا فره وهر نیک یا اهورا مزدا)
b= (نگرش فلسفی در باره خدائ شر*89 یا روح فتنه انگیز یا اهریمن*90
در تعاریف دوگانه خدائی، فروزه هائی دیگر بر هر یک از آنها مترتب است که تضاد در آنها در بن مایه و بن پایه آنها جبریست
a= اهورا مزدا(فره وهر نیک یا خدائ نیکی*91 )
تشخص*92نیک*93 است لذا کلیه زیبائیها و شادیها از ذات مطلق*94 اوست.
نیروی بالذات یا علتی درونی*95است و قائم به ضرورت.
تَعَیُن عام آن همان کلیتی است از صور آن و به تعبیری صورت و نمادی از تشخص نیک*96آن.
بنابراین تعین و تقریر، آن اعتباری و الزامیتی است به طبع.
خدائ نیکی، ازلی و سرمدی*97 است.
خدائ نیکی، مستقل است و ارتباطی ذاتی با اهریمن ندارد
زیبائی ها وشادی هائ اهورائی پایدار*98 است
بنا بر مبانی فوقِ، فره وهر نیکوئی(خدائ نیکوئی) درتعیُن شر ماده، نیز فاعل بالذات و بالاختیار نیست.
تعین و تقریر اعتباری اهورامزدا در زیبائیهایئ عالم امکان، نسبی است.
فره وهر نیکوئی ابدیست و در ابدیت فاعل منحصر است.
سرشتی اعتبارئ آن*99 در هستی، مطلق است
b= اهریمن*100 (روح فتنه انگیز یا خدائ شر)
تشخص*101پلید*102 است لذا کلیه زشتی ها بدی ها از ذات*103 اوست.
قائم به ضرورت نیست.
تَعَیُن عام آن همان کلیتی است از صور آن و به تعبیری صورت و نمادی از تشخص شر*104 آن.
بنابراین تعین و تقریر، آن اعتباری و الزامیتی است به طبع.
در هستی سرمدی ندارد.
مستقل است و ارتباطی ذاتی با اهورامزدا ندارد
زیبائی ها وشادی هائ اهریمنی*105 نا یایدار است
بنا بر مبانی فوقِ اهریمن(خدائ پلیدی) درتعین شر ماده، نیز فاعل بالذات و بالاختیار بوده است.
تعین و تقریر اعتباری اهریمن در زشتیهائ عالم امکان، نسبی است.
به سبب اینکه عنوان کتاب، بر مقدمه ئی قرار گرفت که در باب آنچه که ما در موضوعاتی خاص، چون خدا و ماده و انسان در فلسفه داشته ایم و بنا بر عرف مقدماتی، توضیح بیشتر آن ممکن نخواهد بود لذا در تعارفی که درباب خدا در ابعاد شناسائی آن گردید میتوان چنبن استنباط نمود که حاکمیت کلی و جزئی بر هرآنچه موجودیت متعین و غیرمتعین دارد تنها و تنها یک موثر نهائی ، هستی*106 دارد که تعیین کننده و حکم کننده کلیه روابط است و آن چیزی نیست جز قانون...........لذا در فلسفه انتخاب، خدا همان [ قانون] است قانونی مطلق*107 .
***
در ابعاد شناسائی خدا در بستر فیزیکی و نهادی آن و اینکه نهایتا در نتیجۀ پژوهش های مقدماتی در چیستی فیزیکئ خدا، تنها به نشانه علمی آن که میتواند معادلی واقعی و صحیحی از خدا باشد که در فلسفه انتخاب ، شناسائی آن ممکن گردید، آن نشانه ، همان قانونی بود که جضوری واجب داشت لذا در ادامه.....
در عرف تعاریف فلسفی خدا، و آنچه که لزوما نیز فلسفه انتخاب نه در بُعد چیستی فیزیکی آن، که در اینحا در بُعد سرشتئ [خدا] باید تبیین شود و متعارفا در همان محدوده مقدماتی به کوتاه، چنین میاوریم که بر مبنائ اینکه گستره این قانون، جامع و حاکمیت آن استثنائی را در برآیندها ندارد لذا خدائئ آن، حتا در ابعاد کارکردی آن چه خوب باشد چه بد باشد همان است که الزامیتش در نتیجه فرمولیست که حاصلش همان است که باید باشد،
به طور مثال در بُعد حضوری وجود ،ترکیب آب با فسفر ، ایحاد کننده آتش است و دربُعد غیرحضوری ، کار و کوشش مسبب تولید ثروت، که آن آتش در گرمایش خود وآن ثروت در انباشت خود ممکن است هم خوب باشند و هم بد ، گرچه موجودیت آتش و موجودیت ثروت در سرشت طبیعی و مصنوعی خود خوب و زیبا و آسایش و رفاه را به همراه دارند چون نشاط آورند لکن در مقاطعی همان آتش ، سوزاننده و نابودکننده است و انباشت ثروت غالبا مسبب آزمندی و تکبر و هرزه گرایی می شود که برآیندش دردآور و اندوهبار میشود.........
تعمیم این فرمول بر هرپدیده طبیعی و غیر طبیعی و حضوری و غیرحضوری، در نیک بودنش و در شر بودنش ،در نگرشهای متفاوت میتواند متفاوت تلقی شوند..... گرچه در مناسبت های دینی و مذهبی و یا آئینی و حتا اخلاقی و رفتاری، آن موجودیت قانونی را که الزامیتش قطعی بوده است یا میگوئیم خدائی بوده است یا میگوئیم اهریمنی*108 .
بنابراین در فلسفه انتخاب ، منشاء خدا گرچه نا معلوم و براساس نامعلوم بودنش ،نمیتوان منشائی برآن متصور بود اما در موجودیت هستی آن، در تمامی پدیده ها چون حضوری قطعی دارد و [شناسائی] آن در ساختار نخستین ذره (درالزامات فراهم آمده در شتابنده LHC) و نیز کنش ها و واکنش های بعدی در ساختار کائنات ، چیزی جز قانون مترتب در برآیند آنها نبوده است لذا آن خودآمده خدائی می شود که بدون استثتاء در همه جا جاریست ، قانونی که برآیند کاربردی آن نسبی است در برابر آنچه که پدیده هائ دیگر (آفریدهائ دیگر مانند جانداران) ،خوبی و بدی آنها را معین میکنند .....
در تبیین فلسفۀ انتخاب در باب آفرینش که به دوگانگی آن عنصر خودآمده که آنرا قانون نام نهادیم بیان ماهیت سرشتی آن نیز الزامی را پیش روی قرار میدهد که می باید مرزی میان نکوئی و شرارت با فاکتورها و پارامترهائی مشخصا مطلق وجود داشته باشد زیرا در قانونی که استیلای کاربردیش در مناسبات های هر کنش، دقیقا واکنشی مطلق را بروز میدهد که متناسب با ماهیت همان مناسبات است اما ممکن است در دو فضا یا دو بستر، مثمر تعریفی متفاوت باشد بنا برآن تعریف دوگانه خدائی ، نخست قانون در بسترِ [هستی] است که در برآیندش ، به نیک و شری استوار است که داورئ آن با رأئئ است که خواه ناخواه با همان اندازه از نیک و شر میزان میشود............
..............اما قانون یا همان خودآمده در بسترِ دوم [وجود]، گرچه در بُعد فیزیکی ، برآیندی مطلق دارد اما نیک و شر آن با نگرش ها میزان میشود که میتوان چنین اظهار داشت که نه تنها نیک و شرش در نگرش ها نسبی بلکه گاها نیز متفاوت و متضاد تلقی میشود.
در روشنگری در زمینه بُن خوبی و بُن بدی در مطلقیت آن ،....( نه در نسبیتی برخواسته از نگرش ها و نسبیتی در کنش ها ی طبیعی و غیر طبیعی)...باید چنین گفت که ، واژه نیک ، بر موضوعاتی متکی است که در بدو ساختاری نمودی عاری از هرگونه زشتی و بدی داشته اند و درموضوعات در ورود به مراحل تنارع ، به بستری کشانده میشوند که صرف پاکی و خلوص آنها ، به کاستی و کژی گرفتار میآیند و در مقابل، عنصر تکاملِ*109 طبیعی و ارادی در اجزاء گیتی سعی در رهانیدن خود از کژی و کاستی که پلیدی به تهاجمی موثر در پدیده هائ جان دار پرداخته است......
جبر و اراده در کژی و کاستی، مستقیما با انگیزش هائ اهریمنی مرتبط است اما در فرازمندی و بالندگی ، از سرشتی در کمون است که خود انگیزاننده تکامل میشود که نهایتا سازنده است که این سازندگی ساختاری پاک و بری از هرآنچه بدی و شر دارد .
نمود آفرینش هائ طبیعی نیک و شر در کائنات و مشخصا در پیرامون شناسائی شده توسط انسان ، مقوله ئی جدا از مبحث فوق نیست زیرا نیک و شر، در یک پدیده طبیعی میتواند در نگرشها متفاوت آفرینش ها و یا حتا در ساختار جبری و طبیعی خود ،صورتی از دو متضاد را به رخ بکشد نمونه توصیفی آن مانندی چون پدیده باران است که در مقطعی مشابه میتواند موهبتی برای یک کشاورز و یا یک حیوان و گیاهی تشنه باشد و هم مسبب سیلی شود که بحرانی برائ کشاورزی دیگر و یا مسبب مرگی زجرآور برای جانوران و....
در فلسفۀ انتخاب، در تبیین موضوعیت فروزۀ نیک و شر در زیر فرنام آنچه که اهورائی و یا اهریمنئ آن، خودآمده یا خدا، میشود می باید بر بایستگی و شایستگی کارکرد ها و کاربردهائ مطلق آن، ارزش گذاری نمود لذا برین اساس خدائ دوگانه در دو بُن مستقل در هستی جای دارند که نیک بودن اهورا و شر بودن اهریمن دو نیروئ جدا در دو بن ازلی است که میتواند موجودیت داشته باشند اما آغاز آمیخته گی این دونیروئ خدائی از زمانی رخ نشان میدهند که در هستی نخستین هسته ماده که سرآغازی بر وجود کائنات بود پدیدارشد.
این دو نیروئ خیر و شر که ازلی و قدیمند، سرآغازی بی انتها اما با بُنی جدا ازهم درگستره جهانِ [بود]هستی داشتند با حائلی (هیچ در هیج به تعبیری پوچ یا خلاء) بین آنها که هیچ هموندی و آمیزه ئی بین آنها وجود ندشته است لذا با آمیختگی بین دو نیروی متضاد ، کائنات پدیدار شد که این آمیخته گی به معنا یا (آرشِ) ترکیب نمی باشد در واقع آمیخته گی آنها از نوعِ درگیریست مانندی چون دو جنگجوئی که با هم درآویخته اند اما سرشت و خوئ آنها و به تعبیری جسم و خون آنها باهم آمیخته نیست آمیخته گی آنها بیرونی است نه درونی..... در اسطورۀ شگرف ابرمرد فرهنگ و ادب جهان، فردوسئ بزرگ در باب آفرینش نیز چنان آمده است.
در فلسفۀ انتخاب ، این درگیری، انتخابی بود از جانب خدائ نیکوئی(اهورامزدا) در برابر لشگر هراس انگیز خدائ شر و بدی(اهریمن)، لذا پدیدۀ کائنات پایوری(اراده ئی) ، شد برای نابودی سیاهی و تاریکی.............
لازم به یادآوریست که در مورد [قانون] و [خدا] که در این نوشتار، گاهی هرکدام میتواند جائ دیگری قرار بگیرد و تفاوتی بین آنها وجود ندارد که در واقع هردو، در یک مفهوم جای گرفته اند (زیرا هردو پیش از پدیدار شدن کائنات ، بدون هستئ متعین بوده اند).... و گاهی نیز در تبیین فلسفی خدا در کلیت هستی و وجود، خدا محدود به فاکتورهائ قانونی شده است لذا چنین استنباط میشود که دربیان توصیفی،هرکدام مستقل ازیکدیگرند و تلقی ناهمگونی آنها به میان میاید ،گر چه این برداشت ظاهرا بنوعی صحیح است اما بُن مفهومی این ناهمگونی که مثلا گفته میشود [خدا در بستر قانونی قادر به نفوذ است]، میتواند چنین تبیین شود که خدائی در خدا ، حامل فاکتورهائ خویش است یا بدین گونه تبیین شود که خدادر بستر قانونی خویش است.
در تبیین فلسفئ*110 خدای دوگانه هستی در باب اهورا و اهریمن و نیز در باب ماده، در قالب اسطوره ئی میتوان چنین گفت که................
.............در نخستین لحظه تعین پدیدۀ ذره بنیادی یا هستئ متعین ، اراده صرف خداوند نیکی، از کلیت هستی عالم امکان سلب شد مگر با واسطه ، این واسطه ها مجموعه فعلیتهائی از جانب عالم امکان است که در قوانین صرف هستی*111 با ذات خوبی ارتباط پیدا میکند و بر آن اساس نه با پایوری (اراده)*112 پروردگار نیکوئی بل با انگیزش هائ ژرف نهادی در ساختار و بن مایه هائ درونی هستی و وجود، در بروز پدیدههائی که ما آن را ماورائی مینامیم نمایان میشود (مانند: اعجاز ـ الهام*113 ـ وحی ـ و کشف و شهود*114 )،
در روشنگری موارد ماورائی*115 در فلسفه انتخاب ، آن دسته از واکنش هائی است که فرمول آن گرچه قانون مدار است لکن قانونی است که با روابط ویژه ئی رخ مینمایاند که ناشناسی آن با دانش گشودنی نخواهد بود بطور مثال بسیاری از اعجازها و وقایع طبیعی در عرف سنتی و عوامگونه آن، در بُعد شناسائی در مسیر تکامل دانش ، از حالت ماورائی*116 خارج میشوند چون قانون میتواند آن را تبیین کند وحتا توسط انسان با فراهم نمودن ملزومات در فرمولی مشخص ، آن بُعد ماورائی که در باور تبار تاریخی گذشته بوده است را ایجادکند اما در فلسفه انتخاب ، برخی ازاعجازها و وقایع ، در هیچ فرمولی تبیین نمیشوند .....
در زمینه مشابه در باب تقدیر*117 و مقدرّات و یا قضا*118 و قَدر که از جانب خداست با فروزه هائ متضاد در خوبی و بدی روبرو هستیم ............. که آن نیز در ارتباط با قوانین صِرف هستی است که اراده بالفعل اختیاری از آن سلب است گر چه نیک باشد و یا شر که گاها در برخی از فروزها همگونی*119 دارند اما همگن*120 نیستند.....مانند زیبائی که فروزه ئی همگون در دو بعد آفرینندگی اهورائی و اهریمنی است اما زیبائی اهورائی پایدار*121 اما زیبائی اهریمنی دروغی و ناپایدار*122 است یا فروزه ئی که در ساختار همگون اما در سرشت همگنی آنها محال است.
خیزش نیکی و بدی از عالم امکان به جز انسان ، یک امر بطبع است، یا به طبع منعبث از صورتی ازتشخص شر اهریمنی و یا به طبع صورتی از تشخص نیک اهورائی.ازآن جهت صورت است که گاهی بر سیرتی متضاد*123 ، متعین است چه تعین حضوری و چه تعینی غیر حضوری....
امر به طبع در مورد انسان که جزئی از عالم امکان محسوب است به مقوله (طبع بالاختیار) است که فعل اختیاری*124 و انتخابی*125 در آن مؤثر است و گاها نیز مؤثر نیست.
عدم سلب اراده صِرف اهورائی از عالم هستی موجب، نقص رفتاری در مجموعه قوانین نیست که نقض آن از جانب خداوند نیکی محال است، سلب چنین امری با اراده مطلق به الذات اهورائی، هم مرتبط است و هم مرتبط نیست، چون سلب اراده مطلق باعث تشتت*126 و بحران ابدی است لذا خداوند نیکی، مسبب تشتت و بحران ابدی نمیشود بنابراین بحرانهای موقتی که از لحظه حدوث و تعین ماده و تعین ذهنی اهریمنی حاصل شده است در مدتی معین است که متفک از اراده خدائ نیکی است که بحران و تشتت، وابسته ومنبعث از کلیت تهاجم شر است بر نیک.
مبناء قانون بحران، در زمان محدود است و بر مبانی آن نابودی شر محال نیست زیرا اهریمن خدائ شرو بدی، در ابدیت*127 بر خودش مستولی و در خودش درگیر میشود لذا پیروزی روشنائی بر تاریکی، حتمی است.
بنابر آنچه گفته شد میتوان چنین بیان داشت که جبر حدوثِ ماده جزئی از قانون بوده است که هستی و وجود را از آن گریزی نبوده است زیرا اگر چنانچه گریزی بوده است هرگز خدای نیکی، رضایتی به بحرانهای منزجر و منفور و پست نمیداد.
تبیین عدم اراده اهورائی*128 بر مناسبات کائنات برای حذف شر و بدی نه به دلیل (نبود) آنست بلکه به برهان محکم روابط (قانون)، این امر (سلب) است چون خداوند نیکی، نقض قانون نمیکند بنابراین حتا کرامات و اعجاز وانتظام، همه در قالب حقیقت محض است و در قالب همان قانون است که یا به عینیت رخ نشان میدهد و با به تقریر احساس میشود و ناگریز در عالم امکان مؤثر میافتد.
فره وهر نیکوئی در همه جا هست اما محشورتی که با هر آنچه زشت و منفور است ندارد،
فروزه ها(خصلتها) ئ نیک و زیبائیهای پایدار از تشخص نیک اهورائی محسوب میشود، خداوند نیکی در تعین شر، فاعل و مثمر آن نمی باشد اما در تعین اعتباری خویش در پدیدههای مادی جهان ،فاعل بالذات است که فاعلیت آن از حیطه قانون خارج نیست.
اراده خداوند*129 در دو گانگی خود در جهان عالم هستی فقط در محدوده قانون قادر به نفوذ است و این نفوذ و تسلط هم در (عالم امکان*130 ِ ) در تعین و هم در عوالم ماورای عینیت و در (عوالم وجوب*131 )، بستگی تام و تمام به فرمول حقیقت است که در بطن قانون هستی جاری است و چنانچه اراده پروردگار را در جهان امکان بصورتی خارج از دایره قانون میپنداریم آن پندار اندیشه ئیست باطل، که عدم دسترسی بشر به اسرار روابط پدیدهها آنرا ماورائی ویا متافیزیک انگاشتهایم.
فروزۀ اهورائی ،آشکار کننده نیکوئیها و زیبائیهائ پایدار است ، و هرگز باعث آشکار شدن بدیها و فسادها و زشتیها نیست ، نیرو ئ*132 اهورائی در نهاد*133 و سرشت، پوشانندۀ زشتی هاست ، آشکار شدن دروغها ریاها ، فسادها - ظلمها ـ جنایات و زشتیها و هر آنچه شر است از خود اهریمن است یا از نیروی ذاتی و سرشتئ اهریمن ، که خود، خویش را افشاء میکند ، در حقیقت اهریمن از این قانون (خودآئی) مستثنی نیست، همانگونه که در بُعد سرشتی نیکوئی، آشکار شدن زیبائی ها و هرآنچه نیک است از همان قانونمندیست که استثنائی در عدم بروز آن را نمی دهد زیرا قانون همان خداست که در دوگانه گی خود در هستی به یکسان جریان دارد.
گرچه تعاریفی سنتی عام درگذشته در مورد خدا در بُعدی که تعامل مذهبی و آئینی ، غالبا خدا را برفروزه هائی متکی می گردانید که جز نگرشی یک سویه برآن نگرش دیگری بر آن مترتب نباشد و غالبا نیز کلیت آن در تشخص قطعی ، جز شخصیت نیک ، فروزه دیگری را پذیرا نباشد ،اما واقع گرایی در فلسفه انتخاب ، نمیتواند انتخابی جز همانی داشته باشد که بدون منطق صحیح ، به صرف اصطلاحات و عرف معمول، منطق نادرستی را مکرر در نگرش ها نهائی کند لذا در فلسفه انتخاب ، گزینش در فروزۀ خدائی، همان فروزه هائ دوگانه نیک و شری است که برآن مترتب است لذا نمی توان تنها فروزۀ نیک را برآن استوار نمود بنا برین دیدگاه ، خدا در دوگانگی خود یا اهورائیست یا اهریمنی، که البته همگونی آن در نگرش مانوی دیده شده است.
ماده - کائنات
در بُعد فیزیکی، نخستین ذرۀ ئی که دارای جرم میشود عنصریست که هستۀ گیتی محسوب میشود گرچه بن مایه این هسته، مادۀ بدون جرمی بوده است که به تنهائی تعین ناپذیر*134 بوده است وسپس با ملزومات و در الزاماتی ، پدیدار میشود که به تنهائی در گذشته سازنده کائنات ، به حساب نمی آمده است
کائنات مجموعه ئی از ارتباطاتی است که ذرات بنیادی ، بن پایه و ساختار آن را شکل داده اند .
در بُعد فلسفئ انتخاب ، کائنات میدان هماوردیست برائ تقابل*135 با هستئ ناهمساز.....که ناهمسازی آن نمیتواند جز تاریکی و سیاهی باشد ، بنا براین نگرش پدیده کائنات الزامات قانونی خود را نیز به همراه دارد قانونی که نیروهای درونی آن ، سرشتی مطق دارند که سرشت نسبئ آن در نگرش هائ تابع است
عناصر تا هنگامی که به مقام تنازع نرسیده اند سرشت پاک آنها مبرز است و سرشت زشت آنها که موجودی جبری در اجزاء و عناصر گیتیند ناکارآمد زیرا آماج خدائ نیکی از پدیدار نمودن گیتی ،ستیز با تاریکی ونیستی بوده است که با پدیدۀ زیبائ کائنات ،تاریکی و سیاهی نابود شدنی است...لذا آب و جمادات و گیاهان در نمودهای بی شمارشان که بدوا نمادی واقع از حقیقت کائنات هستند پیروز میدان نبرد با اهریمنند.
جانِ نخستین در ،بود*136 گیتی است ،در واقع هستی(هستئ بالفعل)*137 در مقابل نیستی*138 ، .....و لذا جان اهورائی در کالبد زیبائی و روشنائی.
تعیُن نیستی زشتی وپلشتی و پلیدیست و جان نیستی در کالبد زشتی و پلیدی..... و پلیدی تعرض است و تجاوز و نابودی دیگران برائ بقاء سیاهی و تاریکی لذا تنازع بقاء الزامیست برائ حضور اهریمنی که درد و رنج و اندوه، ره آوردی منحوس برای ستیز با جان اهورائی گیتی.
تهاجم موثر اهریمن در وجود جانوران است که درین آوردگاه جان اهریمنی ، بارز غالب است چون ارادۀ اهورائی در مناسبات وجود، سلب است قانونی که در تنازع بقائی که در تجاوز و پلیدیست منفعل است .....درین میان تنها فروزه هائ اهورائی به جز فروزه اراده یست که می باید کمون نهادئ آنها ابراز وجود کنند لذا جان اهورائی با فروزه خرد*139 است که مسبب زندگئ جاویدند*140 که هستی محض*141 سرانجام نهائی آنند.
با جان و خرد است که در نهاد مقامی از مراتب جانوری که جان اهریمنی دراو نفوذ بالفعل دارد میتواند مسبب نابودی خدائ شر و بدی شود و عنصری نیست جز مقام انسان که جان و خرد اویند که با کاربردئ فروزه هائ بالقوه خدائ نیک مسبب نابودی جان اهریمنی میشود
در زمان حدوث گیتی*142 ، قانون مطلق*143 است که حکم میراند بدین معنا که تعین حضوری کائنات*144 ، مشروط به الزامات خود است،
این الزامات شامل
1= سلب ارادۀ صرف ارادۀ خدائ نیکی یا قطع سرشتئ پایورئ اهورائی در آنچه که در میدان هماوردی ، خود موثر برآیندها شود
2= حضور خدائ شر و بدی نه در برآیندها که در تمامی فرآیندهائ بعد از نخستین تشکیل عناصرهمگون کائنات ، که جبرا ناهمگونی سرشتی در آنها جاری شوند.
نکته مهم : گرچه وجود کائنات (گیتی*145 ) ، آوردگاهی از جانب خداوند نیکوئی ، اهورا مزدا (هرمزد )است که در ازلیت با اتکا به پایورئ (ارادۀ)*146 بالذات خود به تقابل*147 با هستیِ اهریمن گرفت اما وجود شر و بدی منبعث از بحشی یا از صورتی درموجودیت گیتی ، نمیتواند به برهان قانونی که سلطه ئی مطلق اما دوگانه را دارد تناقضی در آماج آن باشد به تعبیری ، پدیدۀ کائنات اگر ابزار اهورائیست برائ رزم با اهریمن ،اما شر و بدی*148در موحودیت آن ، مخلوق*149 خدائ نیکی نمیباشد بلکه از قانون دوگانه ئیست که از حدوث*150 ماده*151 رخ مینماید که جبرا از آن گریزی نیست.
با تکیه به موضوع پارگراف بالا ، تنها روشنائی که نشانده زیبائی و سترگی وابهتِ هستی در وجود کائنات است همان تقابلی با نیستی و تاریکیست که خدائ نیکی (اهورامزدا) در برابر خدائ شر(اهریمن) قرار داد اما قانونِ این تقابل*152 در نخستین حدوث بنیادی ، جبرا مثمر نقض فاعلیت ارادئ اهورائی گردید که به تبع چنان نقضی نیز صورتی از تعین ماده چه در تعین حضوری*153 و چه در تعین نهادی*154 ، نفوذ ارادئ اهریمنی، بر جهان کائنات ممکن و به سبب آن ، تعین زشت و تقریر اعتباری شر اهریمن به تهاجم پرداخت .
انسان
گر چه تهاجم اهریمن از نخستین موجودیت وجود، در تعین*155 هستی رخ نمود اما آغاز درد و اندوه، نخستین کنش موثری بود که نیروی پلیدی بر جان اهورائی چنگ انداخت، درین میان با دگرگونئ اجزائی از گیتی با انگیزه هائی*156 منبعث از نیروهائ درونی که مبیین حضور دو نیروئ خدائی متضاد در آنها بود در شکل دیگری از موجودیتی که بدوا به صورتی از جمادات چون کوه و دشت و جوی و دریا ها و سپس گیاهان بودند به هیبت جاندارانی مانند حیوانات و انسان هائی درآمدند وبا سرآغازی نو ، حیوان و انسان، آوردگاه یک نیروئی پلید و زشتی شدند که هماورد آن نیروی اهریمنی، نیروئی خدائ نیکی بود که ابزار رزمش، نه در دست خود که در اندیشه ها میتوانست کاربردی کارا برائ هماوردی داشته باشد.
جان در وجود عناصر
جانداران نیز جزئی از گیتی هستند که در ساختار وجودی*157 آنها نیروئی دوگانه وجود دارد، دو نیروئی متضاد*158 ، که در نخست، سرشتی حاکم بر آنها نیز نمی توانست پاک از شائبه ئی زشت و بدی بوده باشد لذا ماهیت وجودی جان*159 در سرشت آمیخته ئیست که در هنگام حدوث درآن نهادینه میشود حدوثی که جبر هستی و نیستی برآن مترتب است که در قالب تاریکی و روشنائیست ، که تاریکی آن مجموعۀ دردها و اندوه ها با سرانجامی تباه و ویرانگر.....و روشنائی آن ،کلیت زیبائی و شادی با سرانجامی جاوید*160 و ورجاوند*161 .
تکامل و تعالی بر اجزاء کائنات، یک امر انگیخته درونی از نهادیست که مسبب پدیده نخستین ذرۀ گیتی بوده است که اراده بر تکامل و تعالی*162 آن بر نیروی مستقیم و بالفعل خدائ نیکی استوار نیست که در پیچیده گیهائ مناسباتی است که رموز*163 آن برکسی گشوده نیست.
جان جانداران از آمیخته گی دو نیروئ درونی اجزائی از گیتی است که در مقاطعی از تکامل ماده، نمود سرشتئ آن، در رفتارهائ عناصر تعیُن پیدا می کند گرچه نیروهائ متضاد در تعین حضوری و غیر حضوری در انسان و حیوان، متفاوت اما کارکردهائ آنها در انسان با ترازی و ارزشمندئ نسبت هائ ویژه ایست که در پایورئ (ارادۀ) شحص که منبعث از تشخص*164 دانائیست معین میشود.
آمیخته گی دونیروئ خیرو شر و یا دو نیروی نیک و بد در بدو پدیدار شدن گیتی چنان بوده است که تنها در تجلی صورت گیتی و در نمود زشتی و زیبا، رخ مینمود اما در تکامل طبیعی اجزاء و عناصر ترکیبی گیتی ، آن دو نیروئ آمیخته به گونه ئی دیگر ابراز وجود میکند که ماهیت آن سرشتی میشود که نیروهائ آمیخته، واجب الوجوب*165 آن عناصر تکامل یافته میشود که در مدت محدود توان زیست در اندام آن عناصر را دارند.
هر جزء یا اجزائی از کائنات که دارای جان میشود در واقع در مرحله وجود با گذار از مراتب دانائی و گذار از کلیت آنچه که نیک محسوب است میتواند به مراتب هستی محض و پایان ناپذیر*166 برسد
نتیجه نهائی در جستار فوق ، در تبیین موجودیت خدا در فلسفه انتخاب ، تنها و تنها بعد از پدیدۀ*167 گیتی*168 است که خدا نمایان میشود زیرا خدا قبل از پدیدۀ کائنات ( یا به تعبیر مرسوم آفرینش) ، هستئ مینوی داشته است، لذا میتوان چنین بیان نمود که در نمود بعدئ کائنات حتا در ابعاد هستئ دو گانه اش، نماد خداوند است خدائی که در صورت و سرشت نیز با سویه ئی دوگانه رخ مینمایاند در واقع گیتی ،هستئ متعین*169 است......گرچه هستئ نخست گیتی در آغاز، صرف زیبائی و فر و شکوه صورت و سیرت اهورامزدا خدای نیک بوده است که با تهاجم اهریمن خدائ شر، گیتی نمادی دوگانه به خود گرفت.
در فلسفۀ انتخاب، دوگانگئ (ثنویت) خدائی که در کارکرد گاها متضاد آن در برآیندهائ نظری و نیز در کنشها و واکنش هائ طبیعی، همواره تعینی یکسان و همگن ندارند اطلاق اهریمنی و یا اهورائی آنها ، نمی توانند رأی مطلقی بر سرشتی آنها انگاشته شوند لذا آن دو گانگی را که به هر روی میتواند در نگرشهای متفاوت منطقی بنظر آیداما منطق درست را نه در دیدگاها بل در الزامات آنچه که بر طبق براهین فوق نوشته شد در برآوردآن، همان قانونیست که موجد آن شده است که در فلسفه انتخاب همان خداست .
به سخن دیگر ،هرنتیجه ئی که در نگرش های متفاوت انسانی، منطقی و یا غیرمنطقی ، شر یا نیک محسوب شوند جز نتیجه ئی نیست که بگوئیم آن( نتیجه یا کار یا پدیده) نهایتا با فروزه اهریمنی یا با فروزۀ اهورائی همراه بوده است که البته دو مورد متضاد دیدگاهی، موضوعیتی خدائی داشته اند که ماهیت خدائی میتواند اهورائی باشد یا اهریمنی.....که در نگرش هائ انسانی ، یا از دو بُن مستقل هستند یا از یک بُن آمیخته.
شناخت
علم کنونی انسان از نخستین حرکتی بود که اندیشه ، در آمیخته گی ها و ترکیب ها و تکامل عناصر ، شروع به هویت سازی خود نمود ، رخداد آغازین آن در تکاملی بود که نخستین عنصر گیتی به تنازع خویش پی برد ، لذا این هویت سازی تا ابد ادامه خواهد داشت و هرگز نقطۀ پایانی بر این هویت سازی متصور نیست
تنازع در بُعد دوگانه زایش و نابودگریش برائ بقاء تاریکی و سیاهی ، مطلقا از جانب خدائ شر و فتنه انگیز یا همان اهریمن است که درد و اندوه ، ابزاری کارا و و حشتناکیست برای مبارزه با خدائ نیکی یا همان اهورا.....
نیروئ اهورائی که در یدیده نخست کائنات در صورت و در نهاد هر عنصر گیتی نشانی از هستی زیبائی و سترگی شکوه و روشنائی بود با تهاجم اهریمن ، با چالشی روبرو شد که در ادامه این تعارض، نیروهائ اهریمنی برای غلبه موثر، آخرین برگ قانونی و تیر ترکش خود را که وجود جانوران بود با دو هدف کارا به میدان ستیز کشاند نحستین آماج سلطۀ درد و رنج و اندوه بر گیتی و دومین هدف ، بالفعل شدن نیرو های بالقوه خویش در عناصر گیتی برائ انحراف ابزار خدائ نیکی بر ضد خودش......
درین کشاکش نیرو های نهادی نیکی در عناصر، در سنتزی از هماوردی به اندیشه ئی متکی شد که مجهز به ِخرَدی بود که توان هماوردی با جان اهریمنی شد خداوند روشنائی و زیبائی که جان اهورائی نهاده شده در عناصر نحستین پدیده کائنات و در مجموع عناصر خویش بود با خِرَد منبعث از اکسیر بودن، تبلوری از نهایت ابزار رزمی شد که در برابر جان اهریمن ، قرار گرفت....واین انسان بود که در تکامل فیزیولوژیک نخستین جاندارِعنصری که در تنازع وجودی خود به تنازع هستی هرآنچه نیک است تکاملی متعالی را انتخاب نمود.
سخن پایانی
مجموعه عناصر انسانی در ابعاد فیزیکی و نهادی، مطلقاً یک انتخابگر است.
انسان بر دانائی، استمرار وجود پیدا میکند و بر اکتساب آن به مراتب بالاتر و انتخابی برتر دست مییابد.
دانائی و جهل دو مقوله ایست که بودن اولین، نیستی دومین را ملزم میسازد.
انسان این موجود شگفت، از جسم است و از دو نیروئی ناهمساز و متضاد ازلی که یک را تقدیر سرمدیست تا هستی لایتناهی پاک روشنائی و آن دگر را وجودیست در نهایت ظلمت ابدی و تا (لاوجود) مقَدَر.
برای انسان هیچ معجزهئی تحیر برانگیز نیست که اگر هست روابط پیچیدگی و ناگشودنی رازهای آنست که علم بر آن مسندی باز نکرده است که میپنداریم همان نیز علم است و شناختی که بر روابط پدیدههای این عالم هستی بر آن واقف نشدهایم که تا وقتی آن را نگشودیم بر متافیزیکی آن صحه میگذاریم و احتمالاً در پی شناخت آن (فیزیک) میشود که اگر نشود نیز روابط آن و پدیدههای امثالهم به نوعی تبیین خواهد شد و بدانیم که گستره شناخت، چنان است که ما قطرهئی از اقیانوس را در نیافته ایم تا به عظمت آموزه هائ عالم پیببریم که تا دنیا دنیاست دشوار مینماید کسی را بر آن دست یابد.
ـ بیاندیشیم و انتخاب کنیم. همانی را که ما را انتخاب کرده است.
انسان، این موجود برتر که به انتخابی بزرگ دست زده است و بر جریان تکاملی موجودیتش صحه گذاشته است، در ذات و در نفس خویش هم مختار است و هم مجبور، مختار است که اختیار کنندة همانست که میخواهد، اختیار در خواستن بی حد و مرزیست که طی طریقش یا متعالیست و متکامل و مآلاً در مجذوبیت خویش در هستی (هست) و یا طی طریقش به پائینترین مراتب است در ظلمت نیستی (نیست).
وجود فیزیکی انسان ، مراتبی از فروپوئی فروزه جان اهریمنیست که در تبلور عناصر تکامل یافته در برابر جان اهورائی ، نفوذ داشته است.
جان اهورائی که از مجموع فروزه های نیکند با نیروئ خرد که فروزه ئی خاص هستی در وجود مینوی انسان است تنها ابزار رزمیست که سرانجام مسبب نهائی در نابودئ جان اهریمنی میشود.
انسان گاهاً در جبر است و گاه در اضطرار که بعضاً سدی در مقابل سیر تکاملیش نمیتواند باشد و بعضاً نیز توجیهی بر آن تصوری باطل است.
هر گونه انتظاری خارج از اراده شخصِ خود انسان، برای نیل به تعالی و تکامل و به مراتبِ انسانی و ماوراء آن، باطل است و محال.
انتظاری چنین ، تنها به پایورئ ما( اراده ما) به خواستن آن مراتب آنهم چنانچه با خلوصی از تفکر فعلیت بر انجام آن مترتب باشد مؤثر میافتد و راه گشوده میشود.
چنانچه اگر نیایش و دعا همراه با (تزکیه) و اراده بر تولی به کردار نیک و تبری از شر و فساد باشد، بر مبنائی استوار میگردد که بطور قطع در فرمولی از قوانین نیکوئی و اهورائی یا (هستی) جای میگیرد که بر قدوم ما به مراتب (مقصد آخرین) شتاب میدهد.
انسان مجموعه ئی از تکاثر است، تنها موجودی است که مسیری را پیموده است که در این مسیر، هستۀ و بن پایۀ آن، نه در ذره نخستین*170 بنیادی، متوقف گردید و نه بعد از آن در بدویت اولین عنصر و نه میلیاردها سال بعد در سبکترین اتم پدیدار شده متوقف شد و نه به انتخابهائ دیگر چون عناصر ترکیبی جماد بسنده کرد و نه به انتخابهائ دیگری که گاه تک یاخته ئی بود گاه گیاهی و گاه در هیأت حیوانی، اکتفا نمود و اکنون، هیبت فیریکی انسانی را انتخاب کردهایم که میباید در بُعد مینوی آن نیز متوقف نشویم و ایستائی را بر ما تسلطی نیابد و نپاید، ما انتخابگریم و انتخاب بزرگ را مبارزه ئی بزرگتر لازم میافتد با دشمن چون (اهریمن)، در میدانی به وسعت تکثر هر آنچه شر است.
مراتب متعالی و مطلق اهورا، هرگز هجوم جبرئ افسار گسیخته اهریمن را تاب نمیآورد و جزئی از خویش را از (عالم امکان) میرهاند و به اصل خویش بر میگرداند.
لذا نتیجه علمی که میتوانم در حوزه فلسفی (انتخاب) تبیینی بر آن متصور شویم اینست که تبلور تضاد موجود در انسان نیز باید (سنتزی) را بوجود آورد که ما آن سنتز را با گرایشی که به آن میدهیم (انتخاب) کنیم، نتیجه انتخاب ما نمیتواند جز آنی باشد که اندیشمندان و دانشمندان جهان بر آن پایبند بودهاند، همه آنها با هر ایده و مرامی که داشتند چه به ماوراء ماده معتقد بودند ویا بر آن اعتقادی نداشتند،نه به تبع آن بلکه به تبع وجدان و شرف وجودئ خویش، هدفی پاک و مقصدی شگفت را تعقیب میکردند که یا متعالی بود و یا متکامل.
تعالی و تکامل آن تبلور زحمات و کوششهائ آنها برائ دانستن و معرفتی بود جهت از بین بردن جهل و ظلمت که مآلاً کسب جایگاهی برائ خویش و برائ بشریت در هستی لایزال و ابدیتی مشحون از هر آنچه خوب است و نیک و روشنائی.
ما نیز متعهد و ملزم به آنیم چون انتخاب کردهایم دانش را، مبارزه را با جهل و خرافه را، ستیز با ظلم و فساد را، که میدانیم شخصیت خویش را بر اریکهئی بنا نهادهایم که انتخابی بهتر را گزینش کنیم.
ما به انتخابی بزرگ دست زدهایم، ما دانائی و خرد را برگزیدهایم.
در فلسفۀ انتخاب، انتخاب بین خوبی و بدی نیست، گزینشی است بین خوب و خوبتر.
اصطلاحات و واژه هائ فلسفی و نام ها در بخش ویرایش
(Spin)*58
(Parity)*59
(LHC)*60
PHILOSOPHICAL EXPLANATION*61
Cognition *62
(LHC) Large Hadron Collider *63
(LHC)*64
Original Element= Primordial= Element*65
DETERMINED*66
(LHC)*67
APPEARANCE,FALSE *68
INDETERMINATE) *69
Stajute = Absolute Law *70
SPIRIT*71
PNEUMA *72
Matrial Existence *73
ELEMENTAL MATTER *74
Creation- out- of nothing *75
Phenomen *76
Absolute Law*77
Cognition*78
Pre-Eternal = (Uncreatable = Eternal Ness) *79
Unseen *80
Contingency *81
ABSTRACT = IMMATERIAL *82
Infinite *83
RELATIVE *84
DUALISM *85
The Creator = Creativity *86
ESSENTIAL ATCRIBUTE *87
PHILOSOPHICAL EXPLANATION OF SELECTION *88
Evilness *89
Devil - Satan- Pevilish-Naughty*90) *90
Coodness *91
(PERSONIFICATION) *92
COODNESS *93
ABSOLUTE ESSENCE *94
(Immanent Cause) *95
((PERSONIFICATION OF COODNESS )) *96
Sempiternal *97
ETERNAL BEAUTY *98
ABSTRACT *99
EVEIL SPIRIT*100
(PERSONIFICATION)*101
Evilness*102
NOUMENAL = NOUMENON= ESSENCE*102
(PERSONIFICATION OF Evilness ) *104
Evilness *105
PURE BEING *106
Absolute Law *107
Evilness 108
EVOLUTION*109
PHILOSOPHICAL EXPLANATION *110
DETERMINATE BEING =PURE BEING*111
VOLITION112
INSPIRATION *113
Intuition *114
Metaphysica l 115
Super-Natural *116
FATE *117
Predestination *118
UNIFORMAITY*119
*Homogeneous120
ETERNAL BEAUTY *121
Mortal122
CONTRARY *123
LIBERTY *124
SELECTION CHOICE 125
DIVERSITY *126
127 ETERNITY WITHOUT END= FUTURE ETERNITY *127
DIVINE =WILLVOLITION *128
DIVINE WILL129
ELEMENTAL MATTER *130
World of Absolute Silence *131
Force *132
Institution = Habit-Nature-Heart 133
INDETERMINABEL *134
OPPOSITION*135
ABSOLUTE BEING = BEING،*136
ACTUAL BEING *137
Absolute Nothing *138
Wisdom-intellect = *reason139
ELERNAL LIFE*140
PURE BEING*141
Coming-into-Being=Transience142
Absolute Law*143
DETERMINATE BEING *144
PHENOMENAL UNIVERSE *145
WILL=VOLUNTARY *146
OPPOSITION*147
Evilness *148
CAUSED *149
TRANSIENCE CONCEPTION OGTH= Transience *150
MATTER ELEMENTAL= MATTER151
OPPOSITION*152
Outer Being DETERMINATE BEING = Determinate153
Being in itself inner Being * 154
DETERMINATION*155
IMPULSE*156
Existence *157
CONTRARY*158
SPIRIT *159
ELERNAL *160
LIMITED = SACRE*161
TRANSCENDENT- SUPREME *162
MYSTERY163
BEARING MIEN = PERSONIFICATION OVEFR *164
Necessary Existence165
infinite Being = PURE BEING*166
Phenomen *167
PHENOMENAL UNIVERSE= MATRIAL WORLD*168
Determinate169
Original Element - Primordial- Element *170
*** پا یان بخش ویرایش شده
انتخاب
در نخستین آمدیم چون ذره ئی ...... ذره ئــی در آســــمــان فرّهـی
در هیـولا انتــخـابی در گرفـت ...... هرگرایی همرگرا در برگرفت
در نوردیم روزگاری همچو باد ...... در رهیــدیـم از وجودات جماد
سـبزهئی گشتیم و بر دریا شدیم ..... از نبـــاتی مـــایـل بـالا شـــدیم
چون دریـدیم بنـد آب و خاک را ...... ذره ئی جنـبـنـده شـد افـلاک را
میل جــانــدارانِ آب و خاکیـان ...... یا چو میمونی و یا شـبه همان
در کفایت نامـــدیـم در انتخـاب ..... همت ما بر شــتابیـد از عتـاب
از عتــاب ماندن و در جا زدن ...... درردیف مارو گرگ وکرگدن
آنکه خاک و خارو یا حیوان بُوَد ..... خودچنینخواهدبرآناذعان بُوَد
چون که حیوان راهی گفتارشد ..... شبه آدم گشت وخوش رفتارشد
آدمی چون صاحب پندار گشت ..... آدمـیـت را دلـی بیــدار گشـت
آدمیت چون به دل اندیـشه کرد ..... گوئیا درتارو پودش ریشه کرد
علم و عرفان گر کلیــد راه شد ...... جهل و نادانی رهی بر چـاه شد
آنکـــه دانائی و کرداری بر آن ..... شدعیان درآن وجوب بی کران
ســـوئ هجرت باز بر دانائیش ..... میفزایــــد تا رســـد بر بانـیش
سرمدیگرددزفضلِ فصلخویش ..... آخرشواصلشودبراصلخویش
مرتبـتهای هر آنکس بیش بود ...... در سُرور جـاویدانی پیش بود
عشقماهمعاشقومعشوق هست ..... انتخــاب مــا بُـن افروغ هسـت
آنکـــه بودش انتـــخابی بهترین ...... شــد مقرب تر به رب العالمین
نتیجهگیری
انگارههای فلسفی برخواسته از جامعه متفکر یک ملت، افتخاریست که تعلق آن برای دیگران بسادهگی امکانپذیر نیست بخصوص چنانچه ارزشهای مشخص آن در بُعد متعالی و متکامل بشریت مؤثر افتد، نمونه بارز چنین مللی، ایران و یونان باستان است که تفکر فلسفی آنها در بُن اندیشههای فلسفی امروز غیر قابل تردید است.
لذا از نوشتار و شرح موضوعات فلسفی و تبیین اختصاری و اجمالی آن چنین برمیآید که مطلقاً نیز نمیتوان پیدایش افکار فلسفی را با عوامل تاریخی و اجتماعی و اقتصادی مرتبط دانست گرچه تأثیر آنها مورد کتمان نیست شاید بهتر است چنین استنباط کنیم که تفکر و اندیشه بشریت چنان است که الزام به ابراز و تبیین انگارههائی دارد که وجود خویش را وطبیعت را به نوعی توجیه نماید که من آن را انگیزهئی میدانم که انسان لامحاله خود را میخواهد متصل و متکی به نیروئی کند که بر آن پناه برد خواه آن نیرو متافیزیکی و یا ماوراءالطبیعه باشد و یا در بُعد روانشناختی با تفکری که مترتب بر علت وجودی خود و پیرامونش میکند به ذهنش عینیتی میبخشد که هستی را بر بیهودهگی و لا وجودی، مرجح کند.
جهان انگارههای فلسفی مشحون از اسرار نهفته ئیست که با گشودن نهان آن نهادی بروز میکند که خود نیز راز و رمزیست که بر تحیر اندیشه میافزاید، تحیریکه نه تنها بر گشایش آن یأسی مستولی نمیشود بل انگیزهئی شورانگیز و پویائی میتراود که بر کویر خشک و سوزان ظلمت تفکر، طراواتی میدهد که رویش شجره دانائی و زیبائی، او را به آسمان پیوند میدهد.
از تاریخ نخست موجودیت تفکریا اندیشه هوشمند، اطلاعی در دست نیست اما به اعتقاد من باید پیدایش و پویندگی آن را قدمتی بر خواسته در ازلیتی جستجو کرد که نطفه نخستِ (اسپین) را بر ذرهئی (کوانتومی) ملازم ساخت، اما از مبداء اصالت وجودی و زمانی و مکانی آن چیزی نمیدانم و راهی تعقلی بر آن تصور نمیشود.
قدمت، مفهوم مجرد دارد همانطور که سرمدیوابدیت. امتداد قدم بر مبداء ازلیت و امتداد بر مقصد ابدیت به گونهایست که مآلاً بهم اتصال میابند ، قیاساً نقطهئی بر محیط دایرهئیست که زمان ومکان در قالبی واحد از ازلیت و ابدیت درهر کجای آن محیط دایره را میتوان فرض نمود که شروع و پایان آن مشخص نیست ، شاید تبیین چنین موضوعیت،سادهترین قیاس والگوی مجازی باشدکهتصورآن مقدور است و آن و (کُجا) که هر نقطهئی بر روی محیط دایره میتواند باشد یا میتواند نباشد مظروفیست از مکان و زمان که ظرف آن نیز تنها (خودش) میباشد به وسعتی که فضا را اشغالمیکند.
در جهان فلسفه ، تنها وجه اشتراک مبانی مقولهها ، مبحث «هستی» است که بعضاً آن «هست» را نیست پندارند و گاهی «نیست» را هست، زمانی تکثری بر «هستی» مترتب مینمایند و گاه وحدت.
از آن که بگذریم نمود تشتتّی است بر خواسته از آراء و نظراتیکه هر یک از فلاسفه در بیانِ (چیستی) ها و مقاصـد و مرادیست که بـر آنها مرتبط می کنند،چالشها و انتظامهای پنداری مسبب راندمانهای اجتماعی در ابعاد مختلـف و یا حالتی از ایستائی و ندرتـاً قهقرائـی را در برداشته است که نهایتاً غالب نتایج در مسیر دینامیسم جامعه بشری مثمر پویائی مدنیت و سیر تکاملی علوم و مآلاً نیز برخورداری از مواهب آن بوده است.
در فرآیند تفکر و اندیشه، مباحث نظری وتئوریک غیرعلمی، به مقایسه تطبیقی آن به علمی بودن و سپس با چنین متدی به گرایشات تجربی معطوف گردید در این میان علوم،شاخصۀ مقبولیتی بود که یک مقوله فلسفی و یا متعارفاً (فلسفی دینی) بر آن استناد مینمود و این همان تطور در حرکتی محسوب میشود که تکامل هستیدر بُعد مادی و معنوی، استلزام آن را نفی نمیکند.
عمدتاً دانشمندان ـ هنرمندان ـ شاعران ـ ادبیان و کلاً اندیشمندان ، وامدار فلسفه وجودی خویش و هستی عالم امکانند که این وام را از (خود) ستانیدهاند آنهم در تواتر انتخابها و انتخابی بهتر از ازلیتی که در تَعَین (اولی) بر آن پای فشردند تا با پویش گنجهای درونیش، پرتو دُرّ وجوب را بر (دُن) دنیائی بیافکنند و آن را بر عروج اخروی به مالک اصلیش برگردانند.
بر این اساس فلسفۀ انتخاب، با حذف رگههای تشتت پنداری گذشتگان و با پرداختن و پردازش مقولههای انگاری و تبیین رسالت اندیشمندان، سعی در (پارادایم) خویش است که توجه باز هم بیشتر اندیشمندان را به گنجی که صاحب آنند برانگیزد.
اندیشه ورزان باید پرتو تفکر سازنده خویش را این وجود بالقوه و این وجود ممکن را از محبس سکون برهانند و آن را متحقق کنند، محبس سکونی که بر آن فعلیتی مترتب نیست در شأن و در تشخص نیک جائی ندارد، فلسفه انتخاب، توقف در مراحل (هستی) را نیستی انگارد.
هر عنصری، از آن شخصیتی که (خود) بر آن مکفی میداند وجود خواهد داشت، وجود مطلق از آن شخصیتی است که هر انتخابی او را کفایتی (نسبی) متصور است لذا بعد از کسب مراتبِ هر انتخاب به انتخاب بهتری دست میزند.
مقصدانتخاب مطلق جز اتصال به ذات احدیت میسر نیست.
در اسطورههای دینی و فلسفی، هبوط انسان منبعث از نفس سرکش است اما در فلسفه انتخاب نه بر فروپوئی انسان بلکه به فروپوئی گیتی به بدویتی اشاره میشود که جان اهریمنی بر نخستین ذرۀ گیتی ملازم گشت که در ادامه، در فروپوئی انسان بُعدی تازه گشود تا به جائ اهریمن اخذ تصمیم کند.
در فلسفه انتخاب، انسان خود مسؤول است، هم سازنده بی کران است و هم مخرب بی انتها. اعمال نیک هر شخصی به سازندگی آنست و اعمال شر بر تخریب آن.
هیچ تخریبی وهیچ گناهی از انسان بخشیده نخواهد شد، بخشایش از جانب خویش است که بر جبران آن به جدّ میکوشد.
در فلسفۀ انتخاب، توجیهی بر افعال زشت ومخرب مترتب نیست اگر چه فرمانبردار باشد.
افعال زشت و تنفر آمیز اگر چه بر نادانی استوار باشد به همان معیار اما به شبه دیگر بر خویش منعکس خواهد شد.
زیبائی و شعف و معانی از آن خدائ نیکی است که تنفری و تخریبی از آن منبعث نشود و یا از مقولات تنفر آمیز و مخرب و مُشَهی صادر نگردد والا فعلیتی تبدّلی که از نفس اهریمنی انگخیته میشود آنرا مصادرهئی مطلوب بر تحریف و فریب بکار میگیرد.
در فلسفۀ انتخاب، (وجود) (بر اصل علم و شناخت و فعلیت بخشیدن بر آن) استوار است و لاغیر.
مراتب انسان نیز در عمر دنیوی یا (هیئت متعین) پایان نمیپذیرد، مسیریست که تا بی نهایت وجود طی طریق میکند تا به مقصد آخرین دست یابد تا به هستئ محض PURE BEING ،متصل شود.
توضیحی بر منابع و مآخذ
برداشتهای کلی از یک حوزه علمی مستلزم کاوش و تحقیقات بسیاریست که لزوم آن را در تبیین طیفی از اصول آن، گریزناپذیر مینماید بخصوص چنانچه در تعاقب تکامل آن علم، اضافات و الحاقاتی منظم شود، و مهمتر آنکه آن علم از علوم نظری باشد که ابتداً استلزام به پیش زمینهئی ذهنی در باب پیدایش و شناخت و حصولات متقدم آنست.
لذا سعی شده است امانتداری تعاریف و اظهارات مطلبی از مآخذ بخصوص مواردی که در ارتباط با موضوعیت فیزیک است رعایت شود کما اینکه ندرتاً نیز کلمات و جملات قسمتی از یک پارگراف در استدلالات استنادی، عیناً از منبع و مؤخذ آن همانگونه که تألیف و یا ترجمه شده است منقول گردید.
در مورد اصطلاحات فلسفی در معادل لغوی انگلیسی و یا یونانی و آلمانی آن، معنا و مفاهیمی مترادف نه چندان مناسب آورده شد که با کنه موضوعی آن در مقولههائیکه شخصاً مرتبط با نظرات شخصی اینجانب است مطابقت مفهومی و همخوانی صِرف و کاملی ندارند لذا بر مبنای این تغایر و ناهمگونی که خود نیز بر بیدقتی آن صحه میگذارم معذورتی لازم میافتد که ازمحضراندیشمندان معزز و دانش پژوهان گرامی و خوانندگان محترم داشته باشم گرچه سعی نمودهام بعضاً برای کلماتی ، معادلی چند که مصطلع همگرا وهمگون دارند آورده شود که آنهم نیز به سبب عدم اشاره ئی آن به صفحه مورد نظر بدون اشکال نیست.
امید است چنانچه عمری باقی باشد و الزامی به چاپ و انتشار مجدد ، به شرح و بسط کامل نظریه انتخاب، پرداخته و ارائه گردد و نقص مربوطه با ضمائمی برطرف شود.
منابع و مآخذ
1ـ دیدگاههائی پیرامون ذرات بنیادی ـ تألیف دکتر حیمز. ای. دود ـ ترجمه مهندس بهزاد قهرمان و مهندس علیرضا ابراهیم پور The Ideas of Particle Physics
2ـ نگرشی بر آئینها و فرقهها
3ـ دیدی نو از دینی کهن (فلسفه زرتشت) ـ تألیف دکتر فرهنگ مهر
4ـ تاریخ تکامل فلسفه ـ تألیف دکتر علی شریعتی
5ـ سرگذشت اتم ـ تألیف دکتر پییررادونی و دکتر مونیک بوردی ـ ترجمه آقای دکتر عبدالحسین نیک گهر Histoires D'atomes
6ـ فلسفه هگل ـ تألیف دکتر و.ت. ستیس ـ ترجمه دکتر حمید عنایت The Philosophy of Hegel
7ـ نقد تفکر فلسفی غرب تألیف دکتر اتین. ژیلسون ـ ترجمه دکتر احمد احمدی
8ـ مزداپرستی در ایران قدیم ـ اثر دکتر آرتور کریستن سن ـ ترجمه دکتر ذبیح الله صفا
9ـ اسرار جهان کوانتومی ـ تألیف دکتر ی. ج. اسکوایرز ـ ترجمه دکتر کمال الدین سید یعقوبی The Mystery of Quauntum World
10ـ گزیده سرودهای (ریگ ودا) ـ قدیمیترین سند زنده مذهب و جامعه هند ، ترجمه دکتر سید محمد رضا جلال نائینی.
11ـ فیزیک اتمی و شناخت بشری ـ تألیف فیزیکدان دکتر نیلس بور ـ ترجمه دکتر حسین نجفی Atom Physik und Menschliche Erkenntnis
12ـ سیر فلسفه در ایران ـ تألیف دکتر محمد اقبال لاهوری ـ ترجمه دکتر ا.ح. آریانپور
13ـ تاریخ فلسفه یونان و روم ـ تألیف دکتر فردریک. کاپلستون ـ ترجمه دکتر سید جلاالدین مجتبوی
زیر نویسها
توضیح: شماره های زیر نویس ها به سبب ویراش در جابجائیهای الزامی در متن نیامده است
1-....
2- تزوآنتی تز
3- اسپین ( spin ): تقریباً کلیه ذرات بنیادین دارای چرخش دور محور خود هستند که آن حرکت را ( Spin ) مینامند بطور کلی چرخش وضعی ذرات بنیادی مانند چرخش وضعی الکترون و یا پروتون و نوترون و نوترینو (اسپین) نامیده میشود.
4- کوارک ( QRARK ) در فیزیک به اجزای بنیادی، اطلاق میشود.
5- چنانچه کلیت هستی بشریت را محدود به نوع انسان کره زمین بدانیم مقبولیت آن آنقدر ناچیز است که آب را در قطرۀ باران ببینیم و ابر را تهی از آن لذا منطق این چنین هرگز در مقوله این نوشتار نمیآید، صرف نظر از اینکه نوع انسان این کره خاکی نیز نمیتواند وجهی از بشر آسمانی نباشد آنهم نسبت به بشریتهای هوشمندی که شاید صدها و یا هزاران و میلیونها سال نوری از ما فاصله دارند و آنها نیز قطعاً انگارهئی از بشریت آسمانی دارند که ما و کره زمین حقیقتاً در آسمانیم و آنها نیز در فضای بیکرانه آسمان. حال کدام آسمانی تریم همان ذهنیت قدسی است که غالباً نسبت به خویش برتر میدانیم.
6- وجود به آن هستی اطلاق میشود که واقعیت عینی و نهانی آن در بعد فیزیک ،تعریف میشود.
7- گرچه تبیین مقوله صرفاً دینی در حدود کنکاش ما نیست که اگر صحبتی هم از ادیان به میان میآید بحثی در بُعد فلسفی آنست که در مد نظر است علیرغم اینکه بعضاً ذهنیت دینی را بنوعی و به تعبیری فلسفه انگارند که بی راه است و نا صواب، دین مشتمل بر طیفی از فلسفه در مجموعه ئی از آداب و منشهای رفتاری و باورهای اجتماعیست در قالب قوانین خاص خود است که وابسته به فرقه و طایفه و مللی است صرف اینکه در گذشته و عمدتاً قرون پیش از میلاد مسیح، علم تاریخ یا علم طب و ریاضیات یا مجموعه ئی از دو یا چند علم از علوم دیگر را نیز فلسفه انگاشته اند که آن نیز در فضای اولیه استقراء چندان بی ربط نبوده است.
8- شاید ترس و اضطراب اولین انگیزش تفکر انسان بدوی بود که وی را با موهومات بسیار در آویخت تا متعاقب شناخت ظاهری و عینی در بُعد سطحی ذهنیت پیرامون خویش، وجهی دیگر را در تفکر خویشتن به خرافات، در مرتبتی بالاتر به فوق طبیعت معطوف کند تا قرنها بعد، فرزندان او پایه تفکر فلسفی را بر سه اقنوم خدا و طبیعت و انسان بنا نهند.
9- گرچه موضوعیت خدا ممکن است موضوعیتی ثنویتی باشد و یا تثلیثی و یا چند گانه ئی بیش.
=....همچنانکه انسان را از نوعیت تکاملی انواع در بحث و نظریه داروین متصوریم نه بیش از آن و یا طبیعت را نه بر آنچه که مبتنی بر مشاهده است که وجه متافیزیکی آن نیز موضوعیتی واحد منتزع از طبیعت نمیتواند باشد.
10- از آن جهت به عبارتی فلسفه کلاسیک را انگاره فلسفی نامیدهام که اصولاً بحث مفهومی فلسفه و یا بطور کلی علم فلسفه به ادوار بعد از ارسطو اطلاق میشود زیرا فلسفه کلاسیک قرون پیش از دویست قبل از میلاد گاهاً وجود ذهنی و بعضاً بنوعی عینی خودنمائی نمود.
11- شاید بتوان اظهار داشت که فلسفههای متأخر بعد از رنسانس را به نحوی فلسفه مدرن لقب داد که البته مدرنی آن به فلسفه هائی مانند فلسفه مارکس انگلس و دکارت وهگل اطلاق صحیحتری پیدا میکند و در ملل اسلامی نیز ابن سینا و ذکریا و ثابت بن قره و ابن یونس و قطب شیرازی را از نظر برداشت فلسفی شاید بتوان فلسفه مدرن دانست که حتی پیش از دکارت و هگل میزیستهاند.
12- هوما( HooMa ،) خدای مشترک آریائیان هند و ایرانی درمنطقه وسیعی از زیستگاه خود که آن نیز میهن مشترکشان بود بنام ایران ویچ .
13- ERaNVIj در ناحیه ئی میان دریاچه اورال.
14- در اسناد و متونِ(ریگ ودا) اشاراتی از ایرانیان است که (پرشوه) Parasav پاراسیکا ( PaRasika ) نام برده شده است.
15- تأثیراتش پس از گذشت ده ها قرن، امروز نیز با تغییراتی با کاستیهائی و با ضمائمی در جهان امروز با پیروان با خردی که ذهن دهشمندانشان دُر گرانبها و گرانپای اندیشه بشریت را در هجوم انبوه انگارهای بعضاً موهوم گذشته و حال پاسدارند و به تولای حقیقت نیکوئی و تبری از ظلمت اهریمنی راه را ادامه میدهند.
16- آندرا و ناسیته دو خدای (دوائی) بودند که در برابر (میترا و ورنا)ئ خدایان اهورائی قرار گرفتند.
17- بیشترین سروده هائیکه در «ریگ ودا» سروده شده است بنام خدای مقدس هندیان «آندرا» میباشد.
18- اهورا یا اسورا در میان آرئیان هند و ایرانی که هنوز مهاجرت نکرده بودند مورد قبول و بشدت مورد تکریم آن مردمان بود.
19- از خدایان یونانی در اساطیر یونان، خدایانی چون ژوپیتر JUPiTER ـ رئا REA ـ ساتورن SAtURNE ـ پلوتون PLUTON ـ واناک ـ ردامانت ـ مینوس ... و غیره نام برده.
20- بودا به معنی فرزانه GautaMa
21- هدف رهائی انسان توسط مصلحین و اندیشمندان و فضلا و حکیمان، جدای از آن واقعیت منفوریست که بعضاً در جرگه ادیان و آئینها در پوشش رهبانیت و راهبانِ کلیسا و خاخامهای یهودی و روحانیت مسلمان و اسقفان مسیحی و... است که به هر جنایت و رذالت تن میدهند و در جبهه متحد ظلمتِ نیستی، پنجه ابلیسی میشوند که به گمان خویش پرتو درخشان هستی را مکَدَر کنند.
22- HERACLITUS هراک لیتـُس، خدای آپولون و دیونوس را درجات زئوسی قرار داد آن دو خدا را از ذات زئوس که (آتش اولی است) میشمارد.
23- فیثاغورث در بیان تضادها از ظلمت و نور و نیک و شر نام برده است.
24- از نظر برادلی و سورلی، بین حقیقت حسی و حقیقت اصل، میانجی هائی برقرار است، جهان (بود) به وسیله (مُثل) که در نظام افلاطونی اموری غیر زمانی و در نظام شوپن هوئر امور زمانی هستند به جهان، نمود و پیوند میخورد.
25- حکیمان بعد از زرتشت مانند مانی و مزدک هرگز وحدتی بر دو نیروی فوق متصور نبودند و هر یک را مستقل و جدا از هم میدانستند.
26- مانی با دیدی مادی به مسئله تکثر هستی نگریست که در حدود 216 میلادی میزیست مانی جهان را ذاتاً بد و شر میدانست و ظلمت را اصلی زنده میانگاشت.
27- فلسفه کلمه ایست یونانی که ترکیبی از sov fai, phila میباشد که اولی به معنای علاقمند و دوست دار که بعضاً آنرا اختیار کننده مینامند و دومی به مفهوم خِرَد و حکمت است، احتمالاً کلمه فلسفه را فیثاغورث که در قرن 6 ق م میزیست بکار برد.
28- زرتشت را اشو (مقدس) مینامند که اصطلاحی بر بشریت مافوق انسان اطلاق میشده مانند بودا...
29- مشروطیت و دموکراسی یونان از سولون است تفکر والای او محرک پیشرفتهای شگرف علوم نظری و تحولات اجتماعی و مدنیت درخشانی شد که بعد از چنین نظریه ئی پایه تمدن عظیمی در عرصه جهان گذارده شد.
30- چنانچه ایران را محل پیدایش و درکلمه رساتر آن، تولد افکار و اندیشههای نه مطلقاً فیلسوفانه بلکه حکمت گرایانه بدانیم یونان را باید گهواره اندیشه ها و پندارهائی از طیف مذکور و حرکت آنرا در پرورش اندیشه ورزان و اندیشمندان بزرگ بسوی کمال دانست و تأثیر متقابل آن بر بلوغ نسبی بخصوص 2 سده ق م و 2 سده بعد از میلاد مسیح وسپس در اوان قرن 7 و 8 که زرتشتیان که تحت نفوذ سیاسی نظامی مسلمانان قرار گرفتند از یاری حکمت و پویائی آن بهره گرفتند که بنوع و ذهنیت زرتشتی ایرانیان در بحرانیترین سلطه اندیشه جزمی اسلام، از آن بهره گیری نمود که انفعال اسلامیت را بهمراه داشت و توانست جامعه نیمه زرتشتی و نیمه اسلامی را با اندیشه های متفاوت و متعالی، ملازم نماید که ثمره آن جنبشهای فرقه ئی معتزله و اشعری و شعوبی که هریک بنوبه خود در شرایط خاص سیاسی اجتماعی در قالب اندیشههای مادی و معنوی در دین و مسلک شان خودنمائی مینمود.
31- ماده المواد (URSTOFF) کلیه عناصر را APieroN «آپیرون» نام نهاد.
32- دموکریت، در مورد فرضیه اتمِ (کوسیب)، چنین توضیحی بر آن متصور بود که اتم را جسمی فوق العاده کوچک و نامرئی و متحرک و تجزیه ناپذیر و ازلی و نامحدود و دایرهئی شکل و دوران با وزن که نه تنها بر آن تجزیه ئی قائل نبود بلکه ترکیبی را هم بر آنها ممکن و میسر نمیدانست و عمومیت اتمها را بر ساختار عناصر و ارواح بیان نمود
33- نظرات هراکلیت و جهان در حال دگرگونی و تحول و تغییر او در توسعه و گسترش فلسفه سوفیسم مؤثر بود چنانچه پس از وی افکار سوفسطائیان بر افکار جامعه یونان، تشتت ایجاد نمود که بحقیقی پایبند نبودند و دسترس به حقیقت را غیر ممکن میدانستند.
34- گرچه علی داماد و یار پیامبر مسلمین، در حکومت های خلفائ قبل از خود از مشاوران جنگی بر علیه مردم ایران بود و فرزندانش حسن و حسین بارها در سمت فرماندهی ،به شهرهای ایران لشگرکشیدند که معروفترین آن حمله و هجوم به شهر گرگان و قتل عام مردان آنجا بود،(تاریخ طبری..... برخی گفته اند قتل عام توسط سعید یکی از فرمانده ها بوده است)و البته به استناد به کتاب سفینه البحار و مدینه الحکام و الآثار» صفحه 164 نوشته شیخ عباس قمی که منقول از امام حسین است که گفته است ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد و زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت....... و حتا علی در خلافت خود نیز بر ضد ایرانیان به شهر استخر و نیشابور ، به گسیل لشگر تازیان ، اقدام و فرمانده آن مسبب قتل عامها وکشتار بسیاری از مردم ایرانیانی گردید که بر استقلال و دفاع از سرزمین خود بپا خواسته بودند .....(فارسنامه ابن بلخی ص 136...و مروج الذهب جلد دوم ص 29)...اما توجه بخشی از ایرانیان به علی ازآن رو بود که وی تنها تازی از تازیان اوایل حکومت اسلام بود که در اختلافات میان خود ، بر ضد معاویه ویاران او و برضد افرادی از نزدیکترین یاران محمد که دشمن سرسخت ایرانیان محسوب میشدند شمشیر کشید و بسیاری ازآنها را کشت و البته اگر از عدل علی سخن است عدلی بود در تقسیم غنائم میان افراد لشگر و نیز عدلی در منابع بیت المال، میان خود اعراب، که در زمان خلافتش بر قرار نمود
خلفائ اسلامی که بعد از گرویدن به اسلام نیز همچنان ریشههای جهل و خرافه و جزمیت در اندیشۀ هایشان باقی بود با بهره گیری از پتانسیل قوی جاهلیت تازیان و با تحریک عقدههای نهفته در بطن اعراب جاهلی محروم و گرسنه و تحقیریکه سالها و قرنها از پیشرفت و گسترش فرهنگ پویای ایران باستان و فرهنگ اصیل یونان و رم احساس میکردند بخصوص با تکیه بر خوئ وسوسهگر کسب غنائم جنگی ، با گردآوری اعراب فقیر و شهوتران بیاصلی و نسب و با اتکاء به شمشیر و تکفیر مخالفان، استیلای سیاسی نظامی حدود 2 قرن سیاه رابر ملل ایران و رم و ملل درگیر تحمیل کردند که تبعات آن نیز پس از چهارده قرن گریبانگیر کشورهای اسلامی شده است
در اندیشه جوامع بشری ملاحظه شده است، که هر زمان عقیدهئی با زور و حتی با سیاست ریا و تحریف بر مردم تحمیل شود در زمان مساعد، همان عقیده چنان بر ضد خودش عمل میکند که بنیادش حتی در سرزمین اصلی خود نیز به مخاطره میافتد چنانچه حدود 2 قرن سلطه سیاسی نظامی اعراب مسلم در سرزمین ایران بزرگ تا ماورای شرق و شمال آن و بیش از 2 تا 3 قرن گسترش سیاسی نظامی آن در شمال و شرق سرزمین شنزارهای عربستان تا قسمتی از اروپا و افریقا در گستره تاریخ، به وضوح مشاهده میشود که با تجزیه این سرزمینهای زیر سلطه چه بر سر ایده و آئینها و اقوام آمد که نه بر آنها بهرهئی معقولانه از دین اسلام بود و نه بر آن عقیده تهاجمئ ایجاد شده پس از پیامبرخودشان.
در پژوهشی که در حکومت خلیفه دوم میشود تبعات رذالتهای اعراب، درغارتها وبه اسارت گرفتن ده ها هزار زن و کودک ایرانی وفروش آنها در بین قبایل عرب و تبعیض و افکار مضحک برتری طلبی دینی و عقاید خرافه آمیز، طی چند سال چنان تنفری از اعراب در دل مردم ایران ایجاد نمود که باعث قتل خلیفه گردید ودر پی آن قتل دو خلیفه دیگر بدست ایرانیان..............
لذا و در استمرار حکومتهائ اسلامی ،خلفائ فاسد و فرماندهان و مسئولین بعد از خلفای راشیدین نیز به خصوص در زمان حکومت امویان و عباسیان و بعد از آن ، با ایجاد حرمسراها و وکاخهای و ظلم وستمی که بر مردم تحمیل میشد باعث از هم گسیختگی همه سرزمینهای تحت حکومت مسلمانان عرب شد، حتا حکومتهای در حوزه سرزمینهای عربی بعضاً به همان دلیل جبری استیلای عقیده، باعث بروز گسستگیهای ژرفی شد که تاکنون نیز پس از قرنها بین خوداعراب بالاخص در ملل سامی سرزمین اصلی حوزه اسلامیت که درگیری و کشمکش آن وحشتناک و غیر قابل انکاراست چه رسد به کشورهای عرب و غیرعرب در قرن بیستم و بیست و یکم و مترادفا نیز درگیریهای اعتقادی شدید بین کشورهای اسلامی که هر کدام در پوشش اسلام ناب و به بهانه حراست از اصالت نداشته آن در مذاهب سیاه درسیاه شان که همۀ آن درگیریها و تشتت ها منبعث از تضاد شدیدی است که در بطن فلسفه اسلامی خود ساخته که تنها خود را نماینده حقیقی اسلام میدانند و دیگران را نفی و تکفیر میکنند طبعا در ریشه همان تحمیلیتی است که در قرون گذشته توسط مسلمانان جزم اندیش و فاسد بر قلب و تفکر مردم عوام و امامانی با عمامه هائ پیچ در پیچ و روشنفکران فوکلی و کراواتی نادان و خودشیفته، گذاشته است.
35- اگر در مقاطعی در زمانۀ محمد، قبل از هجرت در مکه و در اوایل حکومت در مدینه در تبیین صلح و برابری انسان ها در دین اسلام و نفی خشونت و نیز در الزاماتی از مبارزات داخلی بر علیه سنت هائ جاهلی و اشرافیت هائ انگلی و قومی بین خود به حق یا به ناحق و یا با توجیهاتی بنام قسط و عدل، شمشیری کشیده میشد، بعد از او(محمد)، خلفا همان شمشیر و شلاق را ابزار توجیهی بر گسترش اسلام قرار دادند و بر سر دین او همان آوردند که به جای پذیرش قلبی، دین اسلام را که در آیه (لااکراه فی دین) متبلور بود آن را به آیههای تکفیر بدل کردند.
جرثومههای فساد یا ریشه در قدرت شکست خورده اشرافیت انگلی و بی وجدان دارد و یا ریشه در تار و پود افراد پست و رذل و یا در بی شعورترین طبقه اجتماعی، که البته پذیرش اسلام از طرف سران قبایل عرب شکست خورده برائ کسب امتیازات گذشته وپذیرش آن از طرف قبایل بدوی جهل و تحقیر شده برائ رها شدن از حقارت موروثی و کسب برابری و نیز وسوسههای غنائم وتصرف زنان ربوده شده و توجیه کسب آن که با گرویدن به محمد، با پیوستن به لشگر اسلام ، به طبع به تبع آن گرایشات و آن پیوستگی، و به دلیل همان ناخالصیها، خدشه ئی بزرگ بر دینی وارد آمد که مستمرا ریشههای عفن آن و تبعات پیرامون آن درعنصر غنائم و امتیازات نابحق و قدرت و کین خواهی حکام، تاکنون نیز همچنان باعث گسیختگی و انفعالیست که دین اسلام را در برابر ایدهئولوژیهای مترقی و غیرمترقئ غرب و شرق، بشدت ضربه پذیر نموده است.
441- ....
36- همان طور که آورده شد نبوغ ایرانیان زرتشتی برای احیاء سنتهای تفکری خویش و رها شدن از سلطه سیاسی نظامی اعراب متجاوز، از فلسفه افلاطون بهره گرفتند و باب فلسفه را به تعبیری جدا از تعصبات دینی گشودند ضمن اینکه مختصراً شرح دادیم که افلاطون نیز در بینش فلسفی خویش از فلسفه زردتشت بیبهره نبود.
37- بیکن، بر این باور بود که مبحث قیاس در فلسفه ارسطو بدون پشتوانه ارزشی است و آنرا مطرود و رد نموده میتوان چنین استنباط کرد که فلسفه بیکن، استوار بر استدلالهای علمی تجربی است که جایگزین تحقیق بر قیاس گردید و از این منتظر است که بیکن فلسفه را از محبس دین رها نمود. 444-
38- در تورات و قرآن بارها از آدم نامبرده میشود ـ در تورات آمده است که خدا «آدم» را از خاک سرشت و روح حیات را بر آن دمیده و در قرآن به بکرات از (آدم) سخن به میان میآید ـ در «گات»ها سخنی از آدم میرود که دارای تن و روان است که تن را «تنو» و روان را «اوروان» ذکر میکند. در اوستا از مَشْی و مشیانَه بعنوان اولین زن و مرد سخن میآید که بعضاً کیومرس را نخستین انسان میداند و در روزگاران بسیار قدیم از نخستین بشر نام تَخْمَ اُروپ به میان آمده و در فروردین یشت در اوستا هئوشینگهه HaosyaNghu بعنوان نخستین انسان (به معنای بخشنده وجایگاه خوب) نامبرده میشود. و دریشتهای دگر نامی از «گی» میآید در ریگ ودای هندوها مانو (MaNu) آدم نخستین است و گاهی نام از «یم وی و سوت» YAMaVaivasvatu میآید نامهای چون کندهروه (caNdharva) و آگنی و (آنگیراس ANgiRaSES ) نیز به میان آمده است.
39- در اینجا عنوان تمدن با دنیای متمدن جوامع اروپا و امریکا به معنای ظواهر موجه عینیت عام آن نیست بلکه اساساً از منظر واقعی آن در همزیستی و روابط جامعه تخصصی و تحصیلکرده و روشنفکر در فضای مراوده علمی انسانی بر اساس استانداردهای فرهنگی که مفهوم تمدن به واقع برای تیره مذکور مشهود و ملموس است و گریز آنها نه از باب تنفر از جامعه تعریف شده مذکور بلکه طرد خوبیها و جذابیتهای آن محیط و انتخاب خدمتگزاری و ایثار مهر ومحبت به محرومترین انسانهای نیازمند میباشد که مسلماً کسب معنویتی از لذات و زیبائیهای شگرف بر انسانهای متعالی و خدمتگزار و مسئولیست که برهمگان چنین اقبالی میسر و مفهوم نخواهد بود. گر چه بعضاً از مجامع تخصصی و تحصیلکرده باصطلاح متمدن و مدعی نیز فجایعی بر میخیزد که هرگز از یک دائمالخمر بی تعهد و یا از یک هم جنس باز خود باخته و یا از یک معتاد مسخ شده و یا از یک ولنگار پوچ گرا بر نمیآید زیرا تبعات فردی افراد تک بُعدی فساد که بعضاً تبعات وجودیشان در محیط بسته خانواده و حداکثر محلهئی را متأثر است قابل قیاس با تبعات و فجایع اجتماعی از عملکرد یک تحصیلکرده سیاستمدار مستبد و متکبر و یا یک روحانی و خاخام واسقف منحرف و مفسد نیست و نخواهد بود کمااینکه همان افراد معتاد و دائم الخمر و دزد و ولنگار و بدبخت مضروب و مجروح ترکشهای تفکر همین سیاستمداران خائن و دینمداران منحط و فاسد و بی وجود است که مصادیق آن چنان بسیار است که در مساندند و کارنامه حکم و حکومتشان آمار وحشتناک فجایع، اعم از اختلاسها و سرقتها و رشوهها و اعتیاد و جنایات و بی رحمی و فساد و تعداد بسیار محبسها...
40- در ژرف نگری در ریشه لغات و شأن آن در آیات قرآن و برداشتهای مفسران و متفکران و تفسیرهائیکه برآن مترتب است چنین استناد میشود که کافر کسی نیست که خداوند را انکار میکند یابه آن معتقد نیست که به عبارتی ماتریالیست است ـ کافر به شخصی اطلاق میشود که یا نعمات خداوندی را منکر است که آن کفر مثمر ظلم و تعدی و یا تجاوز به حقوق دیگران است که بر دیگران تحمیل مینماید اگر چه ممکن است خدا را نیز انکار نکند و حتی متشرع هم باشد که ظاهراً ویا باطناً آن ظلم وتعدی و تجاوز توجیهی است بربرداشتهای غلط جزمی و بدوی و انحرافی از دین و یا مصلحتهای خود ساخته یا خودیها ساخته.....
41- از دیدگاه ماتریالیستها تکامل ـ در تسلسل وجودی ماده در ارتقاء جبری ماده محسوب میشودکه در مراحل تکوینی ماده بر آن حاکم است لذا در مرحله موجودیت نوع انسان تفکر بازتاب و تبلور تکاملی ماده (مخ) در طول زمان مطرح میشود، و برعکس برخی از الهیون که ذهن انسان را به تعبیری روح انگارند و بعضی دیگر آنرا بازتابی از روح و یا «مثل» مطرح میکنند.
42- کنکاش و تفحص در مقولات روحی چندان آسان نیست بویژه چنانچه تحصّل در باب موضوعیت روح از مجامع علمی پی گیری شود چنانچه قرنهاست که پیگیری میشودـ فلاسفه بسیاری با نظرات متفاوت و گاه متضاد بر براهین رد آن و یا تأیید آن پای فشردهاند ، مادهگرایان انکار روح را در عدم آن و بر اساس تجارب و مشاهده و اصل علیت بنا نهادهاند و بر این نظر هستند که گشودن فضای بی کرانه علت و معلول در حوزه ماده نشانی از روح نمیدهد ـ گرچه یکی از براهین محکم الهیون نیز علت معلول است در اثبات روح و به تعبیری اثبات وجود خدا که البته علت نهائی کلیه معلولها و هرآنچه «امکان» است را خدا میدانند لذا الهیون پس از بیان نخستین علت جهان ماده، ملزم به توقف و استنتاج در علةالعلل که «خدا» هست میباشند.
43- PLANCK- MAX ماکس پلانک برنده جایزه نوبل 1928 در فیزیک نظری یکی از بزرگترین فیزیکدانان نظری آلمان است که در سال 1900 در نخستین سال قرن بیستم نظریه کوانتوم را ارائه داد که مباحث بسیاری در باب نظریهاش در مجامع علمی قرن بیست گشود - پلانک ثابت کرد که تابش. ذرات انرژی محسوب میشوند که مانند ماده ساختار ذرهئی دارند وی با کشف کوانتوم «عام کنش» پایداری ذاتی ساختارهای اتمی را توضیح داد پلانک با تحلیل و مطالعات گسترده و عمیق خود از قوانین تابش حرارتی WdrmestrAhlungs موضوعی را دریافت که خود ماهیت فرایندهای اتمی را بیان نمود که با تبیین و تصور قوانین طبیعی مغایرت داشت.
44- Schrodinger شرودینگر فیزیکدان اطرایشی در سال 1877 دروین متولد شد وی ثابت نمود که به چه نحوی حالات ایستایی اتمیسته را میتوان از طریق معادله موج Wellen glichung که به معادله شرودینگر مشهور است را ارائه نمود و باعث بسط مکانیک موجی گردید وی در سال 1954 وفات یافت و در سال 1938 نوبل را از آن خویش کرد.
45- در مبحث ذرات و در شناخت کوچکترین عناصر به ساختار ذراتی پی میبریم که در فیزیک به آن دست یافتهایم و به این عناصر ذرات بنیادین گفته میشود.تا سال 1947 این ذرات بنیادین محدود به پروتون و نوترون و الکترون (مثبت و منفی) یانوترینو (NEUTRiNO) یا فوتون و ذرهئی دیگر بنام مزون (MESON) میشد سپس در این محدوده با اکتشافات بیشتری مواجه میشویم، که نخست سسیل پاول ( CECILPOWELL ) و فیزیکدانان دیگری که با وی همکاری داشتند به کشف مزون p(پی) و الکترون سنگی (MU=) m نایل آمدند. سپس فیزیکدانهای دیگری چون جی دی روچستر (G.D.ROCHESTER) و سی سی باتلر (C.C.BUTLER) ذره L(=لاندا) را کشف نمودند و مالاً بین سالهای 1934ـ 1953 با کشف مزونهای K اکتشافات جدیدی پیگیری و شناخته گردید کشف ذره میون MUON توسط (ایزیدورآی . رابی ) (ISIDDREIRABI) که الکترون سنگین محسوب میشود انجام گرفت و متعاقب آن در سالهای پس از 1953 نیشی جی ما از ژاپن و گل ـ مان از آمریکا ذرات (لاندا) و مزونهای K را ذرات شگفت نامیدند و به آنها عدد کوانتومی جدیدی داده و نام شگفت انگیز را بر آن نهادند. گل مان با طبقه بندی و نظم ذرات کشف شده در محدوده ریاضیات به کمک اعداد کوانتومی سعی در کشف واقعیت فیزیکی آنها نمود و لذا در سال 1964 جورج تسویگ و م . گل مان بر اساس اینکه نوکلئونها خود دارای ساختار ویژهای هستند وجود کوارک (QUARKS) را برای آنها پیشنهاد نمودند (کلمه کوارک مشتق از یک لغت آلمانی به معنی دلمه (CURD) و یا تفاله (SLOP) میباشد) ذراتی که در طبیعت به طور آزاد ظاهر نمیشوند و نهایتاً نوکلئونها و ذرات سنگینتر و مزونها از آنها تشکیل شده است در سالهای بعد نیز ذرات جدیدی مانند ذره امگای منفی ( - W) کشف گردید و نیز عددهای کوانتومی جدیدی (مانند افسون) که متناظر با انواع جدید کوارکهاست اثبات گردید.
46- Aeinstein البرت اینشتین با ارائه نظریه نسبیت خاص Relativitatstherie مبانی جدیدی در فیزیک مطرح نمود که باعث کشف ابعاد جدیدی از اتمستیه گردید که در قوانین فیزیک کلاسیک نمیگنجید معروفیت و شهرت اینشتین بر تبیین اثرات فتوالکتریکی و اعلام نظریه نسبیت خاص و نسبیت عام میباشد که منجر به کشف و ارائه معادله 2 E=MC گردید که (انرژی مساوی جرم در مجذور سرعت نور) میباشد البرت اینشتین در سال 1878 در اولم متولد گردید و در سال 1955 در برنسون دیده از جهان گرفت وی در سال 1921 به اخذ نوبل نائل گردید.
47- Niels - Bohr نیلس بور فیزیکدان اهل دائمارک که در 1885 در کپهناک متولد و در سال 1922 جایزه نوبل را در فیزیک نظری تصاحب نمود. بور مشارکتی فعال در تبیین نظریه کوانتا داشت و اصل مکمل بودن را در نظریه مکانیک کوانتوم گنجاند و مدلهائی از ساختار اتم و هسته مرکب را مطرح نمود (بور) بنیانگذار دانشگاه مشهور و معروف کپهناک بود که با دعوت از فیزیکدانان مشهور جهان و شرکت در مباحثات فیزیکی نظری و تعامل علمی دیدگاههای فیزیکدانان نقش مهم ایفا نمود و بر توسعه و بسط آن در مراودههای علمی مربوط به فیزیک کوانتوم در بین دانشمندان فیزیک همت گذاشت و این کوشش در بحبوبه جنگ جهانی دوم و پس از آن همچنان ادامه داشت وی در سال 1962 چشم از جهان فرو بست.
48- Murray - Gell - Mann موری گل مان فیزیکدان امریکائی جدول طبقهبندی ذرات بنیادی بر مبنای ساختار (کوارک) guarks از آن وی میباشد.(گل مان) ذرات A و مزونهای ( k /1) را ذرات شگفت نامید ضمن اینکه «نیشی جیما» ژاپنی Nshijima ذرات مذکور را به همین نام (ذرات شگفتانگیز) مطرح نمود. جورج تسویگ نیز بر مبنای اینکه نوکلوئونها ساختار بخصوصی را دارا هستند به اتفاق کل مان «موضوع وجود کوارک» را در سال 1964 پیشنهاد نمودند که این ذرات در جهان به صورت آزاد ظاهر نمیشوند و بر مبنای مذکور مزونها را متشکل از نوکلئونها دانستند و در مراحل تحقیقات به کشف کوارکهای دیگری مانند ماده - W (امگای منفی و اعداد کوانتومی جدید مثل «افسون» نائل شدند، آنها در فیزیک کوانتومی به شش تا از اعداد کوانتومی- شش طعم کوارک را معرفی نمودند).
49- Wolfgang - Pauli ولفگانگ پائولی در سال 1900 در اطرایش متولد شد و دارنده نوبل 1945 فیزیک نظری است اصل (طرد) از آن اوست تحصیلات و تحقیقات وی در سوئیس انجام گرفت وی به اتفاق همتایان خود چون اسکارکلاین و بورو هایزنبرگ در نظریات نسبت میدان کوانتومی به توسعه و بسط مکانیک کوانتومی کوششهای فراوانی نمود وی در سال 1958 در زوریخ وفات یافت ـ اصل طرد یا ( Ausschlicessungprinzip ) از تحلیل طیفهای اتمی ( atomar - spektrn ) توسط پائولی استتاج و ارائه گردید.
50- Paul. A.M.Dirac (دیراک) در بروز اثرات منفرد چنین عنوان نمود که ما به انتخابی از جانب «طبیعت» روبرو هستیم.
51- Enrico - FERMI انریکو فرمی از فیزیکدانان ایتالیائی که در سال 1901 متولد شد و در امریکا تحقیقات وسیعی در کشف عناصر رادیواکتیوته مصنوعی انجام داد وی اولین فیزیکدانی بود که در امریکا به ساخت راکتور اتمی نائل آمد «فرمی» در زمینه واکنشهای زنجیرهئی و مهار آن در حیطه مز و نها نظراتی ارائه داد و در واکنشهای زنجیرهئی موفق بود. جایزه نوبل در سال 1938 به وی تعلق گرفت.
52- اصل عدم تَعَین یا اصل عدم قطعیت UN CNCERTAINTY PRINCIPLE در سال 1926 توسط (هایزنبرگ ) عنوان گردید وی در سال 1933 به اخذ نوبل مفتخر شد. هایزنبرگ به اتفاق فیزیکدانان دیگر چون (بوروشر و دینگر و دیراک ) باعث بسط میکانیک کوانتومی شدند که در مبحث میکروفیزیک به آن پرداخته می شود که مشتمل بر عناصری چون اتم و عناصر درون آن و کلاً شامل ذرات بنیادی است.
53- بر اساس نظریه کوانتومی اصل علیت نامعتبر شمرده میشود و بجای آن اصل عدم قطعیت و احتمال ارائه گردید، بر این مبناء جهان شمولی اصیل علیت که اصل مهم در مکانیک کلاسیک است دیگر در جهان ذرات اعتباری ندارد به نظر بعضی از فیزیکدانان نظری که در بسط و توسعه فیزیک کوانتومی کوشیدند جهان کوانتومی جهانی غیر جبری تلقی شد و احتمال را اصل مهم میدان کوانتومی بیان داشتند بعضاً از فیزیکدانان فیزیک کوانتومی تا بدانجا پیش رفتند که چنین تببین نمودند که چنانچه تعریف درستی از نظریه کوانتومی بشود حتی قانون احتمال نیز در فیزیک کلاسیک متصور است و بر این اساس قوانین جبری اعتبار محکمی در فیزیک کلاسیک نیز محسوب نمیشود که البته بر نظریه عدم قطعیت پدیده کوانتومی دانشمندان بزرگی چون انیشتن به ابراز مخالفت پرادختند که نظر به این بود که مکانیک کوانتومی به تعبیری یک نظریه جبری از توابع موج است مانند یک نظریه جبری از وضعیتها در مکانیک کلاسیک.
54- BeRNARd-dESPAgNAT
55- SPECT
56- WALLace-cardeN
57- Dewitt
58- CRahall
59- VANfRaassoN
60- جهت شفافیت نظریه عدم قطعیت و احتمال در فیزیک کوانتوم میتوان شرح موضوعی آنرا در کتاب (اسرار جهان کوانتومی) (THE MYSTERY OF THE QUANTUM WORLD) اثر اسکوایز (SQUiRES) با ترجمه روان و سلیس دکتر کمال الدین یعقوبی را مطالعه نمود گر چه مؤلف گرایش مثبتی بر تأیید نظریه دارد که با مراجعه به منابع و مآخذ دیگر اشراف کاملتری نسبت به آن پیدا می شود.
61- در جمع مجامع علمی مذکور از سیاستمداران، نامی نمیبرم زیرا اکثریت قریب به اتفاق آنها سیاسی کار و سیاست بازند کمتر سیاستمداری دیده شده است که در حیل رفتاری، خود را لجن مال نکرده باشد کمتر سیاستمداری مشاهده شده است که در نحلههای ریا یا ملبس بدین یا تلبیس به ارزشهای یک ملت، عنان نفس خود را رها نکرده باشد مگر در قرون وسطی و زمانه قرون وسطائی ندیدهایم متشرعین سیاست باز را که پس از ادعای جلوس به زمین خدمتگزاری چنان بر تخت فرعونی تکیه نزده باشند که بخش عظیمی از ملت و بشریت را تکفیر نکرده باشند و در جهنم تکبر و خودخواهی خویش ملتی را و ملتهائی را به خاکستر بدل نکرده و گورستانها را پایههای حکومت خود قرار نداده باشد.
62- BOTHE
63- E-SegeRe
64- Leo-ZiLARD
یکی از فیزیکدانان بزرگ مجارستانی که نبوغ فوق العادهئی در پیش بینیهای خطر سلاحهای اتمی داشت و امکان واکنشهای زنجیره ئی را که با واسطه نترونها که موجب شکافت هستهئی اورانیوم میشود و چنین فرآیندی باعث ساختن بمبهای هستهئی خواهد شد وی برای تحقیقات علمی خود به آلمان مهاجرت کرد و بعد از اوجگیری افراطیون نازیسم به اطریش و سپس در سال 1983 به امریکا. اسرار وی به فیریکدانان چنین بود که اصرار شکافت هستهئی پنهان بماند کوشش این فیزیکدان عمق نگرانیهای دانشمندان فیزیک را از شکافت هستهئی و دسترسی آن در مجامع غیرعلمی دولتها و نظامیان را بیان میکند وی باتفاق «فرمی» فیزیکدان بزرگ در امریکا و (ادوار تلر) بحثهائی در ارتباط با سانسور دست آوردهای علمی فیزیک داشت که با ارتباطاتی که با مجامع دانشگاهی و مجامع علمی تحقیقاتی و کاربردی داشت موفق به پنهان نمودن این موضوع نگردید.
65- R.PEIELS
66- شکافت هستهئی یا (FISSION) باعث آزاد شدن انرژی فوق العادهئی خواهد شد که در فرآیند شکافت، یک هسته سنگین به دو هسته سبک تر تقسیم شده و به تبع آن واکنشهای زنجیرهئی صورت میگیرد
67- MANHATAN-DISTRICT
68- LOSALAMOS
69- میتوان از دانشمندان فیزیک که در توسعه تحقیقات علمی در ارتباط با شکافت هستهئی بویژه از سال 1932 تا سال 1945 مشارکت فعالی داشتند از وانواربوش VANNeVAR.BUsh و جی بی. کونانت j.B.CONNaNT نام برد که پیگیری تحقیقات به سرپرستی یک نظامی بنام ژنرال ال.ار. گروز L.R-GRoves در سازمانی بنام «طرح مانهاتان».در بُعد وسیعتری ادامه یافت و تیمهای تحقیقاتی دیگر چون (فرمی) ـ و آرژهالی کامپتن A-H-COMPTON و نیز افرادی چون سیکلوترون وارنست لارنس E.LAWReNCe که مآلا نتیجه کار تحقیقات آنها و کار محققانه و کاربردی وتجربی او امثال (اوپنهایمر) ـ(ویلسون) ـ(بور) ـ (ادواردتلر) ـ (روددلف پایرلز) (بُته)ـ (امیلیوسگره) (جس چادوک) ـ (لئوربلارد) و (انیشتین) بود که به شکافت هستهئی دست یافتند که منجر به تهیه بمب اتمی گردید.
70- H-TRUMAN
71- منظور نتیجه بر تأیید و یا رد استدلال علمی تجربی «جهان درون» نیست که آن را همانطور که متذکر شدم به پژوهشگران محترم محول نمودم و به آینده حوالتی بود تنها نتیجه اخلاقی که بر آن باید مترتب میشد منظور نظر است.
72- «جهان درون» جهان واقع نیست ـ «جهان درون» در این مقوله همان جهان باصطلاح متافیزیک و یا مابعدالطبیعه است و از نظر مفهوم لغوی،«متافیزیک» از موضوعی تعریف میکند که بالاتر از ماده و جسم است و یا بالاتر از شناخت عالم عینی است که معرف روح و اندیشه و یا ذهن است، از مفهوم کلمهئی فیزیک چنین استنباط است که یک لغت فرانسوی و (PHYSIQUE) در نحله علمی یونان مفهوم طبیعت و یا مادی و جسمانی است که در ارتباط با شناخت قوانین مرتبط با عناصر طبیعی و اجسام سخن میراند از نظر من متافیزیک پس از شناخت، «فیزیک» میشود نه اینکه جسم میشود و یا ماده میشود بلکه به نوعی طبیعی میشود نه آنکه «طبیعت»میشود یعنی شناخت مقوله متافیزیک، محتمل است که در محدودهئی از قوانین بر ما ایجاد شود که با گسترده گی و پیچیدگی رازهای مرتبط بر آن، اکتساب و اکتشاف آن بسی سخت مینمایاند که انسان حتی طی قرون آینده نیز بر آن فائق آید که احتمال بسیار است مواردی از مقولات روحی در حیات زمینی مان با ابزار و بیان تجربی، بر آن اکتشافی صورت گیرد که فعلاً دسترسی به مبانی روحی و کلاً روح و مقولات روحی و شناخت آن در نحلة «اشراق» و در حد کشف و شهود در جرگه عرفان است که در درجات و مراتب معرفتی عارف است که برایش کشف و شهود حاصل میشود حال اگر بعضی مصرّند که مقوله روحی حتی در مراحل شناخت هم مطلقاً مستقل از مقوله فیزیک میباشد و اطلاق فیزیک بر آن تعبیر صحیحی نیست منهم بر این دیدگاه تعارضی نمیبینم زیرا شخص خودم نیز به استناد به مقولاتی که بعد از این خواهد آمد اعتقاد بر مقوله صرفاً روحی را کتمان نمیکنم و به همان متافیزیکی مصطلح هم اعراضی نیست.
73- منظور از غیراستدلالی ، طیفی از کشف وشهود است مانند سلوک قلبی ...
74- ممزوج بودن عالم واقع نه از باب ترکیب است که از ممزوجیت ماده در مرحله نخست از جهت الزام به تعین است.
75- در اینجا مفهوم لغوی تشخص، از مقوله شأن و بزرگی و مقام نیست بلکه شخصیت ارتباطیست که با «تشخص مادی» دارد و آن شخصیتی شر محسوب میشود.
76- اقرار به موجودیت متعین و عینی، تنها اعتبارمحض نیست که در اینجا منظور اعتبار وجودی ذهنی است اعتبار وجودی ذهن همان اعتبار دریافتی است اعتباری مؤثر است اعتبار ذهنی است اما اعتبار تَعَین نیست.
77- منظور از ذره بنیادی ، تنها آن ذره بنیادی در فیزیک کوانتومی نیست فی المثل اتم یک ذره بنیادی محسوب می شود و سپس ذره بنیادی در عناصر درون اتم و مانند نترونها والکترونها و بعد از آنها به کوارکها اطلاق گردید ضمن اینکه پارامتر اصلی در مکانیک کوانتوم مقیاسی برابر با 27-10/0 می باشد.
78- روح صرف و تشخص آن، همان شأن و منزلت متعالی است که متضاد با معنی لغوی تشخص در شر است.
79- جزئی از کل نه به عنوان تجزیه ئی از کل که در آن کل، پراکندگی نیست که مقدار و ترازی و طیفی از صفات بالذات است نه آنهم طیفی از کل صفات و نه آن جزء به الذات که انعکاسی از جزء بالذات
80- در اینجا قوه بالنفس به روح شیطانی اطلاق می شود و همان جهل مرکب است.
81- آشکار کننده خصلتهای شر تنها ار نفس تشخص اهریمنی است لذا تشخص شر مسبب بروز زشتیها و پلیدهاست زیرا خود مثمر آنست.
82- اینکه بعضاً مصطلح است و به موضوعیتی روح خدائی یا روح شیطانی گفته میشود و یا اطلاق میگردد، مطلوب وجه گفتاری و پنداری نیست چون هیچ نوع اشتراکی حتی به پسوند، بر خدا و شیطان تصور نمیشود لهذا روح مترتب به مفاهیم متضاد نمیشود که اگر نسبت است نسبتِ توصیفی نمیشود که خود سببیتی است مطلق به خویش که همان ذات متعالیست، بر مبناء چنین انگارههائی در فلسفه (انتخاب) در رعایت تمایز نیز میتوان فقط از روح خدائی و نفس شیطانی نام برد.
83- نقض موقت، قانون است اما نقضِ غالب نیست، قانونی است که در مرحله زمانی مستلزم میشود مانند کلیه پدیدههای موقتی، گر چه بعد از زمانی دیگر همان قانون، مستلزم به مفعولیت ابدی فاعل غیر ضروریست زیرا هستی و نور به طبع و به الذات، ضرورتش به بودن است همانطور که نیستی و آنچه که غیر ضرورت است به طبع و به النفس لاوجود است گر چه وجودی تاریک بوده باشد یا داشته باشد.
84- سلب اراده خداوند نیکی، نه به سبب خواستن و پذیرش شرّ بوده است بلکه به دلیل غلبه نهائی بر اهریمن چنین الزامیتی که آنهم مستتر در قانون است صورت گرفته است و الا غیر از این، تسلسل تهاجمِ پلیدی استمراری ابدی مییافت.
85- شادیها و سُرورها و زیبائیهای ناپایدار نیز وجود دارند که از عالم امکان و از ماده و یا از آن بخش از تشخص شر ماده و به تعبیری نهایتاً از اهریمن بروز مینماید که در حقیقت آن صفات متعلق به تشخص نیک اهورائی است اما بنا به (تبع ممزوج شدن) صورت تشخص نیک با کل تشخص شر اهریمنی و بنا به نفس فریبِ منبعث از افعال زشت، اهریمن از آن زیبائیها بهره میگیرد و آن زیبائیها زیبائیهائی محسوب میشوند ناپایدار و سُرور و شعفی هستند کاذب ، که در پاراگرافی از تبیین ماده و عالم امکان در همان بخش توضیح مختصری بر آن مترتب گردید لذا بهره اهریمن از زیبائیها و شعفها و سُرورها یک بهره ربودنی، و انحرافی و فریبی است از نفس اهریمنی برای پیشبرد تکثر و ایجاد تشتت در عالم هستی متعین.
86- اهریمن، خود دوزخ است، نفس جهنمی دارد فعلیتی عذاب آور در بطن خویش است، جهنم مخلوقی بالفعل خویش است، مفعولیت که باعث نابودی فعلیت خود میشود و در ابدیت لاوجود میشود نه اینکه ابدیتی بر اهریمن متصور نیست بل به دلیل (سکون مطلق) بنوعی هیچ محسوب میشود که استوارئ آن در پوچئ ابدیست.
87- شبهة کشتن (ذبح) فرزندی بی گناه بنام (اسماعیل) برای بدست آوردن رضای حق برای چه ؟ آیا انگیزهئی غیر از کسب بهشت بر آن مترتب بوده است؟ لذا هر انگیزهئی را هم به دنبال داشته باشد، توجیهی غیر اخلاقی و غیر انسانی است و اگر انگیزه همان رضای خداوندی برای رسیدن به بهشت بوده است به جز خودخواهی چه میتوان نامش را گذارد، قیاس متضاد آن را گرچه به ندرت در همان مکاتب ابراهیمی میتوان مشاهده نمود که هیچگونه آزاری را برهمنوعان و حتا بر حیوانات روا نمی دارد.
88- به علت استیلای ذهنیتی سنتی و تضاد مقوله هائ علمی و متافیزیکی که به هر روی در مخاطب این نوشتارابهامی ایجاد میشود که چگونه مسئله متافیزیک با علم گشودنی است به تبع چنین سؤالی به بررسی پدیدههای طبیعت مانند زلزله ـ رعد و برق ـ کسوف ـ خسوف ـ و غیره...... که در گذشته بُعد ماورائی و متا فیزیکی بر آنها حکم میراند و سپس بعد از حصول دانشِ چگونگی ایجاد آن پدیدهها، دیگر آنها ماورائی و متافیزیک محسوب نمیشوند و اکنون نیز پدیدههائی چون وحی ـ معجزات ـ پیشگوئیهاـ کشف و شهود ـ و....... پس از تَحصُّل دانش آنها و علم به روابط پیچیده و اسرارآمیز آنها، قطعاً از حالت متا فیزیکی و ماورائی خارج خواهند شد مگر آنکه (ماورائی) را مفهوم بالاتری از مفهوم لغوی آن بدانیم و معنویتی خاص بر آن قائل شویم، آنهم نه تنها بر پدیدههای ماورائی مصطلح بلکه به اعتقاد من حتا در کوچکترین پدیدهای زیبای فیزیک هم معنویتی شگرف و والائی نهفته است که کمتر از معنویت (ماورائی) هر اعجازی نخواهند بود.
اصطلاحات و واژههای فلسفی
«آ» ـ
آئین تصوف SUFISM
آئین رواقی STOICISM
آئین - روش DOCTRINE
آئین زردشتی ZOROASTERIANISM
آئین مانی MANICHAEISM
آئین مانی MANICHEE
آئین مشاء- آئین ارسطو PERIPATETICISM
آئین معتزله MUTAZILAISM
آئین مغی MAGIAISM
آئین میترا(مهر) MITHRAISM
آئین نوافلاطی NEO-PLATONIC SYSTEIN
آئین وحدت وجود HYLOTHEISM
آزادی FREEDOM
آزادی اراده -اختیار FREEDOM OF THE WILL
آزمایش EXPERIMENT
آسمان - فلک HEAVEN
آسمانی - الهی - ربوبی DIVINE
آسمانیت - روحانیت HEVENLINESE
آسمانی -روحانی HEAVENLY
آشکارا EXPLICITLY
آغازین PRIMORDIAL
آگاه AWARE
آگاه - مستشعر CONSCIOUS- AWARE
آگاهی AWARENESS
آگاهی CONSCIOUSNESS
آگاهی INTELLIGENCE
آگاهی اجتماعی SOCIAL CONSCIOUSNESS
آگاهی علم SENSE
ابد FUTURE ETERNITY
ابد ETERNITY WITHOUT END
ابهام AMBIGUITY
ابهام OBSCURITY
اتحاد - همانندی IDENTITY
اثبات گرا POSITIVISM
اجرام فلکی HEAVENLY OF DIES
اجماع - وفاق CONSENSUS(OB OPINION)
احتمال PROBABILITY
احساس - عاطفه FEELING
اختیار ARBITRARINESS
اختیار - اراده آزاد FREE WILL
اختیار - تفویض LIBERTY
اختیاری ARBITRARY
اخلاق ETHIC
اخلاق MORALITY
اخلاق - اخلاقی MORAL
ادراک PERCEPT
ادراک حسی PERCEPTION
ازل PAST ETERNITY
ازل ETERNITY WITHOUT BEGINNIN
اراده الهی DIVINE WILL
اراده ـ به خواست VOLUNTARY
اراده - خواست WILL
اراده - خوست - مشیت VOLITION
ارزش VALUE
استدلال استقرایی INDUCTIVE REASONING
استدلال - تعقل REASONING
استدلال قیاسی - قیاسی DEDUCTION
استقرایی INDUCTIVE
استقراء INDUCTION
استمرار CONTINUUM
استمرار DURATION
استنتاج INFERENCE
اشراق ILLUMINATION
اشراقی -روشنفکر ILLUMINATE
اشرف - عالی SUPERIOR
اشرف - عالی - اعلی HIGHER
اصالت PRINCIPALITY
اصالت تجربه EMPIRICISM
اصالت تصور - اصالت معنی IDEALISM
اصل PRINCIPLE
اصل آغازین ORIGINAL-PRINCIPLE
اصل قدیم ETERNAL PRINCIPLE
اصل - مبداً PRINCIPLE
اصل متعارف - امر بدیهی AXION
اصیل ORIGINAL
اعتباری ABSTRACT
اعتباری - نسبی RELATIVE
اغتشاش DISTURBANCE
افتراق PAR TING
الاخر-اسم الهی THE LAST
الاول -اسم الهی THE FIRST
التقاطی ECLETIC
الله - خدا GOD
الوهیت GODHEAD
الوهیت GODSHIP
الوهیت - حدا DEITY
الوهیت - ربوبیت DIVINITY
الهام INSPIRATION
الهام الهامی DIVINE INSPIRATION
امتداد- حیز - مصداق EXTENSION
امتناع NEGATIVE NECESSITY
امکان- قوه POTENTIALITY
انتخاب CHOICE
انتخاب ELECTION
انتخاب SELECTION
انتخابات GENERAL-ELECTIONS
اندیشمند - روشنفکر INTELLECTUAL
اندیشه جزمی DOGMA
انرژی - کار ENERGI
انسان خدایی GOD-MAN
انسان نخستین PRIMAL MAN
انظار گرای فیزیکی PHYSICAL IDEALIST
انعکاسی REFLECTION- REACTION
انعکاسی REFLECTION
انفعال PASSION- PASSIVITY
انگار SUPPOSITION
انگار IMAGINATION
انگار - التمثیل ALLE GORY PROVERB- REPRESENTATION
انگار سازی IDEALITY
انگارگرا IDEALISTT
انگار گرای افلاطونی PLATONIC IDEALIST
انگار گرایی تجربی EMPIRICAL IDEALISM
انگار گرایی نو NEO-IDEALISM
انگاره ROUGH DIMENSION
انگاره ذهنی MENTAL PATTERN
انگاشتن TO SUPPOSE
انگاشتن TO CONSIDER AS IF
انگیزه IMPULSE
ایستا STATIC(AL)
ایستائی STATICISM
ایستائی STATICISM
ایقان CERTITUDE
ایمان FAITH
ایمان - دینداری FAITH FULNESS
«ب» ـ
بازتاب REFLECTION
بالفعل ـ متحقق ACTUAL
بدون تغییر CHANGELESS
بدون علت CAUSELESS
بذاته - به خودی خود BY ITSELF
برهان DEMONSTRATION
برهمن گرایی BRAHMANISM
بسیط SIMPLE - PLAIN
بشر Mankind
بشریت Human Nature
بشریت ـ مردمی Man-Ness
بطلان FALSITY
بقاء وجود مستمر CONTINUED EXISTENCE
بود مطلق ABSOLUTE BEING
بود و نبود BEING AND NON BEING
بود - هستی - وجود-موجود BEING
بودیسم BUDDHISM
به خود استوار SELF DEPENDENCE
بی انتظامی - عدم انتظام DISORDERLINESS
بی ایمان بیدین FAITHLESS
بی حالتی INANIMATE DNES
بی حد LIMITLESS
بی حرکت MOTIONLESS
بی حرکت IMMOBILE
بی حرکتی - جنبشناپذیر IMOBILITY
بی خدا- خدانشناس GODELL
بی مرگ - لایموت EVERLING
بیمعنی - پوچ NONSENSE
بینش INSIGHT
بی نطمی DISORDER
بی نظمی ORDERLESS
«پ» ـ
پالایش ـ تزکیه Catharsis
پایانپذیر Finite
پایان ناپذیر Infinite
پدیده Phenomen
پراکنده گزینی (التقاط گرایی) Eclecticism
پنداشت - فرضیه - هیپوتز Hypothesis
پویائی Dynamism
پویا ـ پویائی Heterodynamic
پویا ـ تکاپویی Duration
پویش Process
پویش استقرائی inductive Method
پویش ذهنی Mind Process
پویش طبیعی Natural Process
پیدائی Origination
پیوستگی ـ اتصال Continuity
پیوستگی ـ اتصال Connection
پیوسته ـ متصل Continuous
«ت» ـ
تاثیر- معلول EFFCT
تاخر POTERIORITY
تبیین EXPLANATION
تبیین فلسفی PHILOSOPHICAL EXPLANATION
تثبیت - ایجالی POSITIVE
تثلیث TRINITY
تجربه EXPERIENCE
تجربه گرا EMPIRIEIST
تجربه گرایی EMPIRIEISM
تجلی - ظهور - مظهر MANIFIESTATION
تحرک MOBILITY
تحقق REALIZATION
تخصیص PARTICULARIZATION
تدبیر GOVERNANCE
تدبیر CONTROL
تدبیر PLAN.POLICY- PRUDENCE-EXPE DIENT
تذکار RECOLLECTION
ترقی PROGRESS
ترکیب SYNTHESIS
تسلسل REGRESS
تسلسل INFINITE REGRESS
تسلسل INFINITE SERIES
تسلسل CONTIVITY
تشتت - تکثر DIVERSITY
تشخص OVEFR BEARING MIEN
تشخص PERSONIFICATION
تشخیص ASSESSMENT
تشخیص (تخصیص) DISTINCTION
تشریح - توصیف -رسم DESCRIPTION
تضاد - ضدیت CONTRARIETY
تضاد - ضدیت CONTRARINESS
تعارض - کشاکش - ستیزه CONFLICT
تعقل INTELLECTION
تعقل REASONING
تعمیم GENERALIZATION
تعینناپذیر INDETERMINABEL
تعیین DETERMINATENESS
تعیین DETERMINATION
تعیین کننده DETERMINING
تعیین کننده - موجب DETERMINANT
تعیین کننده - موجب DETERMINED
تغییر- دگرگونی CHANGE
تفکر استدلالی DESCURSIVE THINKING
تقابل OPPOSITION
تقابل منطقی LOGICAL OPPOSITION
تقدمذانی NATURAL EXCELLENCE
تقدیر FATE
تکامل EVOLUTION
تکامل گرایی EVOLUTIONISM
تکاملی EVOLUTIONARY
تکثر PLURALITY-MULIPLICITY
تمامی - کمال ENTELECHY
تناقص CONTRADICTION
تناهی FINITENESS
تناهی FINITUDE
تنزل - واگشت RETROGRESSION
توجیه JUSTIFICPT
«ث» ـ
ثبات FIXITY
ثبوت Positiveness
ثنویت DUALITY
«ج» ـ
جامعه SOCIETY
جزئی PARTICULAR
جزئی PARTICULAR PARTIAL
جزئیت PARTICULARITY
جزمی DOGMATIC
جزمی گرایی DIGMATISM
جزء PART
جسمانی - تنانی CORPOREAL
جسمانی - تنانی BDILY- MATERIAL
جسم اول FIRST BODY
جسم مادی MATERIAL BODY
جلال - شکوه GLORY
جوهر مادی MATRIAL SUBSTANCE
جوهر مجرد IMMATERIAL SUBSTANCE
جهان بینی WELTANSCHAUUNG
جهان بینی WORLD-OUTLOOK
جهان غیب - جهان نامرعی INVISIBLE WORLD
جهان مادی MATRIAL WORLD
جهان نمود- جهان پدیدار PHENOMENAL UNIVERSE
جهانی WORLDLY
جهت MODALITY
جهل مرکب DOUBLE IGNORANCE
«ح» ـ
حادث Contingency
حاضر سرمدی Etetrnal Present
حالت وجه Mode
حجت Argument
حد Term
حدوث TRANSIENCE CONCEPTION OGTH
حدوث Transience
حدوث حادث Coming-into-Being
حدوث هستی از نیستی Creation- out- of nothing
حرکت MOVING AGENT
حرکت (جنبش) Motion
حضور سرمدی Elernal Presence
حقیقت Reality
حقیقت برتر Higher Truth
حقیقت مطلق - واقعیت مطلق Absolute Reality
حکم - تصدیق Judgment
«خ»ـ
خارجی External
خالق - صانع The Creator
خداگرایی ـ خداگر Deism- Deist
خدعه - فریب Fraud
خرافات Extravagant Talke
خرافات Ridieculous
Stories-Superstitions
خرد Wisdom-intellect
خرد reason
خرد - عقل Ratio ـ Reason
خردمند Wise
خردمندانه Wiseliy
خردمندی Wisdom
خطا Wrong-Error
خلاقیت Creativity
خلایق Creative
خلسه Ecstasy
خلق الهی Divine Creation
خلق ـ حدوث Creation
خلوص - پاکی Purity
خواست خدا Will of God
خودآگاه Self-Conscious
خودآگاهی Ness
خودپرست ـ خودگرا Egoist
خودرأی Self-Will
خودگرایی ـ خودپرستی Egoism
خیر و شر Good and Evil
«د»ـ
دائم التغیر EVERCHANGING
دانش الهی - علم الهی DIVINE SCIENCE
درون - بود IMMANENT
دل Heart
دوگرایی DUALISM
دهر SUPRATEMPORAL DURATION
دیا للکتیک - جدل DIALECTICE
دین RELIGION
دین جزمی DOGMA RELIGION
دیو DEMON
دیوگرایی DEMONISM
«ذ» ـ
ذات - بود NOUMENON
ذات مطلق (ماهیت مطلق) ABSOLUTE ESSENCE
ذات هاهیت ESSENCE
ذاتی، فی نفسه NOUMENAL
ذره زنده MONAD
ذهن آگاه CONSCIOUS
ذهن، نفس Mind
ذهنی SUBJECTIVE
ذهنیت SUBJECTIVITY
ذهنی -نفساتی MENTAL
«ر»ـ
را Humanity
رای عقیده OPINION
رای عقیده BELIEF- IDEA
ربایشپذیر ATTRACTABILITY
رحمان (اسم الهی) THE MERCIFUL
رسالت MISSION
رمز MYSTERY
رواقی - رواق گرا STOIC
روان PNEUMA
روح SPIRIT
روح القدس HOLY GHOST
روح القدس HOLY SPIRIT
روحانیت SPIRITUALITY
روح شر EVEIL SPIRIT
روح-نفس SOUL
روحی - روحانی SPIRITUAL
روش استقرائی METHOD REASONING
روش - اسلوب METHODE
رهاکننده EMANCIPATOR
رهایش - رهایی EMANCIPATION
رهبان HERMIT
ریاضت PSCETICISM
«ز»ـ
زبرساخت BASE
زردشتی ZORO ASTERIAN
زردشتی گرا ZOROASTERIANIST
زمان بی کران INFINITE TIME
زندگی جاوید ELERNAL LIFE
زیبایی جاویدان ETERNAL BEAUTY
«س» ـ
سرمدی Sempiternal
سرنوشت Destiong- fate
سرور Happiness
سعادت Eudaemonia
سکون Calm-Repose
سکون Quiescence
سکون - آرامش Rest
سلسله وجود Chain of Being
سلسه علل Chain of Causes
سلوک Conduct-Behaviour
سلوک عرفانی Mystic-journey
سنت Tradition
سیر تاریخی Historical Developmet
«ش» ـ
شخص Person
شخصیت Personality
شرارت Evilness
شرح Commentary
شرکل Total Evil
شعور ـ آگاهی Consciousness
شک Dubt
شکاک Sceptic
شک گرا Scepticist
شناخت Cognition
شهادت Martyrdom
شهود ـ علم حضوری ـ ناگهان یابی Intuition
شیطان Satan- Pevilish-Naughty
شیطان ـ اهریمن ـ Devil
شیطان پرست Devil
شیطان پرستی Devil-worship
شیطان گرا Devilist
شیطان گرایی Devilism
شیطانی Satanic
شیطانی Devilishness
«ص» ـ
صفات الهی DIVIN ATLRIBUTES
صفت ذاتی ESSENTIAL ATCRIBUTE
صورت FORM
«ط»ـ
طبع NATURE
طبع انسان HUMAN NATURE
طبع عاطفی EMOTIONAL -NATURE
طبیعی NATURAL
«ع» ـ
عارف ـ باطنی Mystic
عارف ـ گنوستیک Gnostic
عالم جسم ناسوت World of Body
عالم خلاق ـ خالق Creative Agency
عالم سکوت محض ـ هاهوت World of Absolute Silence
عالم قدرت World of Power
عالم ـ کائنات جهان Universe
عالم مخلوق - عالم محدث Created- World
عالم نفی World of Negation
عدم Non-Entily- Non-Being
عدم اختیار involuntainess
عدم تعین indeterminateness
عدم تناقض Non- contradiction
عدم تناهی Infiniteness
عدم تناهی infinitude
عدم فعالیت ـ بی فعلی inpctivity
عدم لاوجود The-not- Real-Non-Existence
عرفان Mysticism
عرفان ـ معرفت خفی Gnosis
عروج (فراپوئی) Process of Descent
عقل اول First intellect
عقل - فکر intellect
عقیده - رأی Opinion
علت Cause-Reason
علت Defect-illness
علت Excessive
علت العلل first Cause
علت العلل Cause of Causes
علت اول First Cause
علت اولی Primal-Cause
علت تعین Material Cause
علت درونی Immanent Cause
علت غائی Final Cause
علت فاعلی Efficient Cause
علت فوق طبیعی Metaphysical Cause
علت متحرک Moving Cause
علم عقل مجرد World of Pureint Elligence
علم نظری Science
علیت Cavsality
عنصر Stoicheion
عنصر آغازین ـ ذره آغازین Original Element - Primordial- Element
عنصر آمیخته Mixed Element
عنصر ابتدائی Primary Element
عنصر - رکن Element
عینی Identical-concrete
«غ» ـ
غایت نهایی FINAL - END
غیر ارادی INVOLUNTARY
غیر حسی NON-SENSORY
غیر زمانی NON-TEMPORAL
غیر فعال INACTIVE
غیر متعین INDETERMINATE
غیر مخلوق UNCREATED
غیر مستقیم INDIRECT
غیر مکانی NON-SPATIAL
غیر واقعی NON- REAL
«ف» ـ
فانی (میرا) Mortal
فروپویی Descending Process
فساد Passing Away
فساد Perishing
فساد Destruction
فساد Corruption-Sedit
فساد Perishing
فضا ـ مکان Space
فطری Innate
فعال Action
فعل Act
فعل الهی Divine Action
فعل انسانی Human Action
فعل خلاق Creative Act
فکر Thought
فکر استدلالی Discursive- Thought
فلاح ـ رستگاری Salvation
فلسفه Philosophy
فلسفه آکادمی - فلسفه افلاطونی Philosophy of Academy
فلسفه اخلاقی Ethical Philosophy
فلسفه اولی (مابعه الطبیعه) Metaphysics
فلسفه رواق Philosophy of the porch
فلسفه روح Philosophy of Spirit
فلسفه سیاسی Philosophy of Politics
فلسفه مشائی فلسفة رسطونی Peripatetic Philosophy
فلسفی Philosophic (al)
فلک - آسمان Heaven
فلک و افلاک Highest Sphere
فنا Mortality
فوق طبیعی Super-Natural
فوق طبیعی Super-Natural
فوق طبیعی ـ لاهوتی Metaphysical
فیزیک Physics
فیزیک Physique
فیض ـ صدور - اصرار Emanation
فی نفسه ـ به خودی خود in itself
«ق» ـ
قابلیت تعیین Determinable
قاعده Canon
قاعده Rule
قانون Stajute
قانون - شریعت Law
قانون طبیعت Law of Nature
قانون طبیعی Natural Law
قانون طبیعی Natural Law
قانون علیت Law of Causation
قانون مطلق Absolute Law
قدسی Holy-Celestial
قدیس Saint
قدیم Pre-Eternal
قدیم Uncreatable
قدیم ـ جاویدان Eternal
قدیم ـ جاویدی Eternal Ness
قضا Predestination
قطعی Conslusive
قطعیت Conclusiveness
قوه Faculty
قوه و فعل Potentiality and Actuality
قیاس Syllogism
قیاس Syllogism
«ک» ـ
کامل Perfect
کثرت گرا Pluralist
کسب Acquisition
کشش - ربایش - جذب Attraction
کل Whole
کلیت Universality
کلیت Generality
کمال Per Fection
کمال مطلق Absolute Perfection
کمال مطلوب Ideal
کمیت Quantity
کیفر Punishment
کیفی Qualitative
گرایش ATTITUDE
گسترش - پیشرفت DEVELOPMENT
«ل» ـ
لاابالیگری ـ لاقیدی Indifferentism
لاابالی ـ لاقید Indifferentist
لامتغییر - ماندگار Persistent
لاهوتی ـ طبیعت گرایی DeisticNaturalism
لزوم essentialness
لطف Grace
لوح ازل Eternal Table
«م» ـ
ماده MATTER
ماده ESSENCE-ARTICLE
ماده اصلی ماده عنصری ELEMENTAL MATTER
ماده اولی - هیولای اولی PRIMAL-MATTER
ماده گرا MATRIALISM
مادیت MATRIALITY
ماهیت QUIDDPITY
ماهیت - هویت IPSEITY
مبهم OBSCURE
متافیزیک METAPHYSIQUE SUPER NATURAL
متحرک IDENTIC(AL)
متحرک MOBILE
متحرک MOVABLE
متحرک MOVING
متضاد -ضد CONTRARY
متعال (اسم الهی) THE MOST HIGH
متعالی TRANSCENDENT- SUPREME
متعدد- چند DIVERSE
متعصب FANATIC
متقابل OPPOSED OPPOSITE
متکثر MULTIPLE MANY
متکثر MULTIPLE
متناقض CONTRADICTIVE- ORY
متناهی FINITE
مجاز (نمایش + نمود) APPEARANCE,FALSE
مجرد - غیرمادی ABSTRACT
مجرد غیرمادی IMMATERIAL
محاط SURROUNDED-INSCRIBED
محال IMPOSSIBLE
محال ABSURD
محرک MOVER
محرک آغازین ORIGINAL+MOVER
محرک اول FIRST MOVER
محرک نامتحرک IMMOVABLE MOVER
محشور ASSOCIATED
مخلوقات CREATURES
مخلوقات CREATEDBEINGS
مخلوق -حادث CREATED
مخلوق - حادث CREATURE
مخلوق - معلول CAUSED
مرتاض ASCETIC
مرحله - مقام STAGE
مزداگرایی MAZDAISM
مزدک گرایی MAZDAKISM
مسلم CERTAIN
مشخص (شخص) PERSONAL
مطلق ABSOLUTE
مطلق UNCONDITION
مطلق INDEPENDENT
مطلق محض ABSOLUTE
معتقد BELIEVER
معدوم - ناموجود NON-EXISTENT
معدوم - هیچ NOTHING
معرف DEPINIENDUM
معرفت انسانی HUMAN KNOWLEDGE
معرفت بدیهی AXIOMATICE KNOWLEDGE
معرفت مطلق ABSOLUTF KNOWLEDGE
معشوق نخستین FIRST BELOVED
معقول INTELLIGIBLE
معلول METONYMY-EFFECT
معنا VIRTUALLY
معنوی - انگاری - آرمانی IDEAL
معنویت MORAL SPIRITUAL
معنی MEANING-SPIRIT
معنی (در برابر صورت) CONTENT
معنی (در برابر صورت) (به آلمانی) INHALT
مغالطه FALLACY
مغان MAGI
مغایرت - غیرت ـ دگری OTHERNESS
مغ - مجوس MAGUS
مفهوم INTENSION
مفهوم - تصور CONCEPT
مفهوم -تصور NOTION
مقدس LIMITED
مقدس SACRED
مقدم -پیش PRIOR
مقدمه PREMISE
مقوله CATEGORY
مقوله علیت CATEGOY OF CAUSALITY
مقید LIMITED
مکاشفه INTUITION
مکان SPACE
ملت NATION
ممکن POTENTIAL- POSSIBLE
منشاء ORIGIN OR
منطق LOGIC
منطقی LOGICAL
منظر - وجه - جنبه ASPECT
منفعل PASSIVE
منفی - سلبی ـ سالب NEGATIVE
موجود ENTITY
موجودبالفعل ACTUAL BEING
موجود متفکر RES COGITANS
موجو وابسته DEPENDENT-BEIBNG
مومن FAITHFUL
میتراگرا MITHRAIST
«ن»ـ
ناآگاهیـ ناآگاه Unconsciousness
ناپایان ـ نامتناهی Unending
نادیده Unseen
ناشناخت Unknown
ناقض Imperfection
نامتعین Indeterminate
نامتناهی ـ بی کران Infinite
نامحدود Untimited
نامعین Indefinite
نامیرا- خالد ـ باقی Immortal
نتیجه Conclusion
نخستین Primad
نسبت ـ رابطه Relation
نسبیت Relativity
نظام System
نظر Speculation
نظری Specul Ative
نظریه ـ علیت Theory of Causation
نظم Verse,Poetry
نظم - سامان Order
نعمائی ـ غائی Ultimate
نفس Subject
نفس اماره Despotic Soul
نفس بهیمی Beast Soul
نفس - روح Soul
نفس ـ من خود Ego
نفوذ Non-Sostentatiousness
نفی Negation
نفی ـ سلب Negation
نفی (سلبیت) Negativity
نقض Imperfect
نگرش - نظریه ـ تئوری Theory
نماد Symbolic
نمادی Symbokic-Logic
نماگرا Symbolist
نماگرایی Symbolism
نمو Growing
نمود، پایداری Appearance
نو - جدید Modern
نورقاهر ـ نور اولی Primal Light
نوع انسان Hvman Race
نوگرایی ـ نوآئینی Modernism
نهائی Final
نهاد Institution
نهاد Habit-Nature-Heart
نهاد - وضع Situation
نیت intention
نیرو (در مبحث ذات) Force
نیرو (در مبحث روانشناسی) Faculty
نیروی انتخاب Power of Choice
نیروی متقابل Opposite-Poles
نیستی Non-Reality
نیستی مطلق Absolute Nothing
نیکی Coodness
«و»ـ
واجب الوجرد ـ وجود واجب Necessary Existence
واجب الوجرد ـ وجود واجب Necessary Existent
واجب الوجود ـ ضروری الوجود Existent Bynecessity
واجب الوجود ـ وجود واجب Necessary Being
واقع گرایی تجربی Empiricalist Realism
واقعه ـ رویداد Event
واقعی Factual
واقعیت Reality
واقعیت Fact
واقعیت تجربی Empircalist Reality
واقعیت جاویدان External Reality
واقعیت خارجی ـ حقیقت خارجی External Reality
وجدان Conscience
وجوب Necessity
وجوب Positive- Necessity
وجود Existence
وجود اولی Primary Being
وجود بالقوه ـ وجود ممکن Potential Entity
وجود خارجی External Existence
وجود ذهنی Mental Existence
وجود قبلی ـ پیش بود Pre- Existence
وجود مادی Matrial Existence
وجود متعالی Supreme Being
وجود مجرد Abstract existence
وجود مطلق Absolute Existence
وجود مطلق Actual Entity
وجود واقعی Real Existence
وجودی Existential
وحدت ازلی ـ وحدت قدیم External Unity
وضع ـ نهاد Posture Position
وظیفه (در اخلاق) Duty
وهم - قوه توهم Fantasy
«ه»ـ
هستی بالفعل ACTUAL BEING
هستی پایان ناپذیر infinite Being
هستی خارجی Outer Being
هستی درونی inner Being
هستی فی النفسه Being in itself
هستی متعین Determinate
هستی متعین DETERMINATE BEING
هستی محض PURE BEING
همزاد DOUBLE
همگرانی CONVERGENCE
همگن (یکجنس) Homogeneous
همگونی UNIFORMAITY
همنهاد Synthesis
همه All
همیشه Correlated
هنجار Rule
هوس Caprice
هوش intellect
«ی»ـ
یکتای مطلق (احدیت) ABSOLUTE ONENESS
یهودیت JUDAISM
سخن آخر و سپاسگزاری و تقدیر
با بضاعت کمی که در کنکاش و تحقیق بر فلسفه داشتهام و در تبیین گذرائی مختصر از نمودهای تفکر و اندیشه بشریت در ایام قدیم و اوان جدید، پیدایش مشخص سایههای تغایر و تفرق را در شفافیت مفاهیم و وضوح انگارهها که به طبع در بروز کدورتهای تفاهمی گروها و قومیتهای بشری محرز و نقش آن تبادریست که نمیتواند مورد توجه نباشد و کتمانی نیز بر آن وارد نیست و واضح است که خوانندگان ارجمند نیز بر آن اشراف کاملتری دارند لذا بر مبنـای رفع شبهات انگارهئی با تبیین فلسفۀ انتخاب، سعی در ارائه ذهنیتـی روشن از برداشتهای فلسفـی « وجود» و «هستی » نمودم که مقدمهئی بر آن آورده شد لذا چنانچـه توضیحات مبسوطی از مقولات منشعب از کلیت آن چون ،آغاز و پایان ـ مبداء وغایت ـ حدوث و قدم ـ واجب و ممکـن ـ کثرت و وحدت ـ جبـر و اختیار ـ حرکـت و سکون ـ علم و جهـل ـ زمان و مکان و جوهـر و عـرض ـ و ارزش و زیبائیشناسی و انشعابـات فراوانـی که هر یـک از مقولات مذکور نشد، همان التزام به رعایت قواعدیست که باید بر بیان (مقدمه)، رعایت میشد، که امید است خوانندگان معزز با عدم شروح مقولات مذکور به همان دلیل، حمل بر عدم اهتمام نگارنده تلقی نفرمایند.
به هر روی ضمن پوزش از مورد توضیحی فوق، در بیان حسن خطام این نوشتار کلمه ئی بهتر از سپاس و امتنان که باید از شیفتگان دانش و ادب ابراز کنم پیدا نکردم، البته تلاش برای دانستن، زیبائی نهفته ئیست که درک مفاهیم آن زیبائی، با تقسیم آن آموختهها با دیگران میسر است، این قانون هستی است که تجلی مواهب را چون (خویش) بر همگان تقسیم نموده است تا به فراخور حال از آن بهره گیرند.
بنا به اعتقادی که بر آن دارم از تمامی اندیشمندان ـ ادیبان ـ محققین ـ مؤلفین ـ مترجمین و آنهائیکه در فعالیتهای حرفه ئی یا آماتوری، سالها و ساعتها و حتی لحظههائی در گسترش علم و ادب کوشیدهاند و دریائی از لطف بیکرانهاشان را با تقسیم آموختهها و بسط و ارائه آن نیز مرا سهیم کردهاند سپاسگزاری و تقدیر نمایم. «با امتنان فراوان» یاسان
پایان..... پاینده ایران
تاریخ ارسال: پنجشنبه 14 شهریور 1392 ساعت 08:11 | نویسنده: iranpaya | چاپ مطلب
آخرین ارسالها